دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*



سلام

خوبید؟؟ 


می دونید

نمی خوام از خودم تعریف کنم که بگم آدم با جنبه ای هستم یا خیلی روشنفکر و باحال و اینام و هرکی هرچی بگه می پذیرم و اصلاً سرم درد می کنه که یکی ازم ایراد بگیره و خدای انتقاد پذیریَم

نــــــــــــــه  

اصلاً هم اینطوری نیستم

اما اگر کسی بتونه قانعم کنه که کاری رو اشتباه انجام می دم یا اخلاق بد و ناجوری دارم یا عادت غلطی دارم یا رفتارم درست نیست یا هرچی

اگر بتونه قانعم کنه

حتماً تلاش می کنم تا درست کنم رفتار و اخلاقم رو


مورد دوم موضوع مورد نقده

گاهی بعضیا از یه چیزایی ایراد می گیرن

که هرچی با خودت فکر می کنه نمی فهمی که آخه این موضوع به این آدم چه ربطی داره؟؟!!!

یا یه چیزایی هست که نه تغییر پذیره و نه اصلاً لزومی داره کسی ازشون ایراد بگیره

فکر کن مثلاً از یکی ایراد بگیری که چرا قیافه ات اینجوریه!!! خب آخه این چیزیه که بشه نقدش کرد؟؟؟

 

مورد سوم آدم منتقده

از نظر من کسی اجازه انتقاد از دیگری رو داره که خودش به یه سطح قابل قبول شخصیتی و فکری و رفتاری و اخلاقی و فرهنگی و... رسیده باشه

نمیگم فقط آدمهای خفن و سطح بالا و حرفه ای باید انتقاد کنن

نــــــــــــــــــــه

گفتم در سطح قابل قبولی باشن

یعنی به یه قوام فکری و شخصیتی مناسب رسیده باشن

اینجور افراد مسلماً آدمهای شایسته ای برای انتقاد کردنن

و دیگه اینکه کسی که می خواد از دیگری ایرادی بگیره

باید به درجه ای از شناخت راجع به طرف مقابلش رسیده باشه

وقتی تو نمی دونی افکار طرفت چیه و اصلاً تو چه فازیه و تا حالا یک بار هم بطور جدی باهاش درباره هیچ موضوع جدی بحث و تبادل نظر نکردی و همه حرفاتون خلاصه میشه به حرفهای عادی و روزمره و مسخره بازی (که اونم بزور انجام میشه) دیگه به چه حقی راجع بهش قضاوت می کنی و نقدش می کنی؟؟

 

اینم بعنوان مورد آخر بگم و برم

انتقاد خوبه

سازنده باشه بهتره

اما بهترین انتقاد اینه که بتونی فقط و فقط 1 مورد برای ایرادی که به طرفت گرفتی دلیل بیاری که دست کم خودت رو قانع کنه

قانع کردن انتقاد شونده پیشکشت

  

  ^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^ 


این رو توی وبلاگ جناب مزخرف نویس دیدم 

پشت منو که لرزوند و اشک به چشمم آورد 

گفتم شاید به دل شما هم بشینه


* بچه ها شما هم نمی تونید وبلاگ من رو با IE باز کنید؟؟

کسی مشکل داره؟؟

اگه کسی تو فونت مشکل داشت و همه چی با حروف غیر قابل خوندن بود ، فقط کافیه رو صفحه right click کنید از قسمت encoding ، گزینه ی More و بعد( Unicode(UTF-8 رو انتخاب کنید تا درست بشه

باز هم با تشکر از یـــــک عزیز 


همین

GoOdLuCk

*pEgI 

*

تعطیلات شما چگونه به ... رفت؟؟


خب یادتونه که دیروز در کمال مسرت و شادمانی براتون از تعطیلات یهویی بوجود آمده گفتم؟؟ 

(طبق تحقیقات انجام شده کاشف بعمل آمد که یکی از سران حیدرآباد -نپرسید کی که نمی دونم- فوت کرده و کارمندای دولت و معلمای مدارس و استادای دانشگاه و ... اعلام کردن بخاطر شدت ناراحتی از وقوع همچین ضایعه اسف باری قادر به حاضر شدن سر کارشون نیستن!!! )


می خوام براتون تعریف کنم که من دیروز چگونه از تعطیلات خودم لذت بردم 

خب تا دم افطارش که به گرسنگی و حال نداشتگی گذشت 

همچین کمی مونده به افطار یه مرخصی اجباری بهم خورد که نمی دونی این مرخص اجباری اونم درست وقتی که افتادی روی غلتک و داری حالشو می بری چه ضدحالیه 

در همین راستا اعصابی داشتم در حد خفن 

پاچه می گرفتم این هواااااااااااااا 

حوصله هم که قربونتون روز روزونش نداشتم

وای به این دم افطار تارش 


خلاصه

از اونجایی که امروز امتحان داشتیم

سین (همکلاسیم) زنگ زد که من بیام باهام یکم درس کار کنی

با اینکه اصـــــــــــــــــــــــــلاً حوصله نداشتم

اما فکر کردم بد نیست بیاد بلکه منم سر ذوق بیام یه مروری کنم درسای قدیم رو 

این بود که گفتم بیا

حالا آمده دم در، با دوستش میلاد

درست وقتی که من و میلاد چشم تو چشم دماغ تو دماغ هم شدیم 

یهو سین عزیز یادش افتاد که بگه پگی ایراد نداره میلاد هم بیاد تو؟؟

!!!!! 

یه نگاهی بهش کردم 

گفتم نه بیاید تو

دوباره جلوی اون بدبخت بیچاره که همینطور هاج و واج دم در ایستاده بود برگشته میگه اگر مشکلیه بگو بگم بره هاااااا

گفتم بیاید تو خودت رو لوس نکن

آمدن تو و خدا می دونه که چقــــــــــــــــدر بخودم فشار آوردم تا 4 صفحه جزوه رو براش توضیح دادم  و داشتیم به لحظات هیجان انگیز آخرش نزدیک می شدیم که....

دیرریم دیری دیدیم دیدم 

دیرریم دیری دیدیم دیم

...

موبایلم زنگ خورد

جواب دادم 

می بینم خرده خانمه

میگه پگی دارم می میرم 

(این کلاً همیشه به ناله است)

میگم چته آخه؟؟

میگه دارم می میرم از بس بالا آوردم 

خب از پشت تلفن که کاری از دستم بر نمی آمد 

بهش گفتم یکم ORS درست کن بخور خوب میشی 

قطع کرده، 2 ثانیه بعدش زنگ زده گریه گریه که من دارم می میرم چکار کنم؟؟؟ 

گفتم باشه الآن بچه ها رو می فرستم بیان دنبالت ببرنت دکتر

خلاصه به چه ضرب و زوری اینا بهم رسیدن و بردنش بیمارستان بماند

وقتی برگشتن می بینم سین رو کارد بزنی خونش درنمیاد 

میگه پگی، میلاد نذاشت، اگرنه همون وسط بیمارستان اینقدر می زدم اینو که بمیره هممون راحت شیم 

(می گفت وقتی رسیدن به بیمارستان یهو خرده خانم زده زیر خنده و حالا نخند و کِی بخند که من نمیام دکتر بریم خونه- خنده های هیستریک که تا 2 شب ادامه داشت )

فکر کنید که ساعت 12 شبه و منم با احوالی که شرحش رفت  و خرده خانم که هم حال جسمیش بده و هم حال روحیش (رسماً زده بود به سرش) و سین که داره از عصبانیت خفه میشه  و میلاد بدبخت فلک زده که مونده این وسط و نمی دونه که اصلاً برای چی این وسطه !!!

دردسرتون ندم که  ساعت 1:30 سین و میلاد رفتن و به خرده خانم گفتم از اینجا تکون بخوری خودم می کشمت همینجا می گیری می خوابی که اگر شب حالت بد شد بتونم یه غلطی بکنم 

اونم که خوابید، تـــــــــــــــــــــازه ساعت 2 نشستم به درس خوندن!!! 

ساعت 3:30 خوابیدم


بازم بگید پاشو با دوست پسرت برو بیرون

آخه مگر این ذلیل نمرده ها برای آدم اعصاب می ذارن؟؟؟؟


8 پاشدم رفتم سر جلسه امتحان

تا 4 که کالج بودم خمیــــــــــــــــازه کشیدم 

اما جاتون خالی امتحانی دادم هلو 

(از این هلو جدیدا نه هااااا، از همون قدیمیای خودمون  )


تعطیلاتتون مشعوف!!! 



*pegi

*

!If only U can, beat




^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^


داشتم همیـــــــــــــــــــــــــنجور بُکُش می خوندم برای امتحان فرداهاااا 

یهو خبر از غیب رسیده که چه نشسته ای که فیتیله فردا تعطیله 


خرده خانم زنگ زده میگه پاشو با دوست پسرت برو بیرون حالشو ببر

میگم جان تو فقط منتظر بودیم یه تعطیلی گیر بیاریم

!!!

*

محض تنوع 

 

امرداد:
سمبل : شیر
عنصر :آتش
سیاره : خورشید
عضو آسیب پذیر : قلب و پشت بدن (پس بگو این کمردردای کذایی مال چین )
روز اقبال : یکشنبه (آخه اینجا تهطیله یکشنبه ها)
اعداد شانس : 8و9
سنگ خوش یمن : یاقوت ()
رنگ : زرد (اینو خودم قبلاً گفتم)
گل : آفتابگردان 
حیوان : گربه سانان(بخصوص شیر )
عاشق عاشق شدن است و معشوق خود را غرق هدایای خود می کند (این قسمت دومشو خالی می بنده )
تلاش می کند تا رابطه ی عاشقانه ی بی نقصی را خلق کند (اینو ولی راست میگه)

بقیه اش رو هم اینجا ببینید 

 

می دونید 

من عاشق ماه امردادم 

ماه تولدم 

نه فقط بخاطر این 

خودِ امرداد رو دوست دارم 

من عاشق خورشیدم 

عاشق آسمون صافِ صاف و آبی آبی 

گرمای امرداد بهم انرژی میده 

این ماه برام پر از هیجانه  

پر از عشق 

اونم از نوع تند و آتشین

نمی دونم چرا اما فکر می کنم رنگ این ماه پرتقالی خوشرنگه  

 

بعد از امرداد هم اردیبهشت رو خیلی دوست دارم 

لطافت و احساسات توی این ماه موج میزنه انگار 

رنگ این ماه هم بنظرم صورتیه  

 

شما چه ماهی رو دوست دارید؟؟ 

حستون توی کدومیکی از ماههای سال بهتر و دوست داشتنی تره؟؟  

  

 

  

*امشب دوست جون و آقای محترم دارن میان ایران 

میان تا زندگی مشترکشون رو رسمی کنن 

البته ۲ماه دیگه برمی گردن 

اما خب ۲ماه هم خیلیه 

دلم برای هردوشون تنگ میشه 

مسلماً برای دوست جون خیلی بیشتر  

نمیرم فرودگاه باهاشون 

به دوست جون گفتم دوست ندارم با اشک بدرقه اتون کنم 

اما اینم باعث میشه حال خوبی نداشته باشم

خلاصه که من سالم تحویل شما می دمشون 

هواشون رو داشته باشید 

اول می سپارمشون به خدا 

بعد به همه شما که توی ایرانید

 

 

*pEgI 

*

بر باد رفته 

 

همین جوری مثل بچه آدم ایستادمااااا

نه راه میرم

نه کسی از کنارم رد میشه

نه هیچی

یهو تعادلم رو از دست میدم و معلق می مونم وسط زمین و هوا 

آقای محترم میگه یه چندتا آجر بیارید من بریزم توی جیبای این بچه باد نبرتش 

 

وسط زمین و هوا گرفتنم 

اگرنه آوریل حسابی از خجالتم درمیامد 

آخه اون پشت سرم ایستاده بود

 

این عکس آوریله

یعنی خود خودش که نه

از خودش عکس نداشتم عکس دوستش رو گذاشتم   

خودش هم همین شکلیه فقط یه کوشولو لاغرتر 

  

 

عکس مشخصه؟؟؟ 

 کسایی که عکس رو نمی بینن لطف کنن یه سایت upload عکس معرفی کنن که فیل.تر نباشه  

من tinypic و imageshack رو امتحان کردم اما گویا مشکل دارن جفتشون 

 

این رو خیلی دوست داشتم، دانلودش کنید حتماً

 

*pEgI

*

 

 

از اینترنت تواشیح اسماءالحسنی و ربنای استاد شجریان و اذان مرحوم مؤذن زاده رو دانلود کردم دیروز 

چند دقیقه مونده به افطار روشن کردم بخونه

نمی تونید تصور کنید چه حالی شدم

اصلاً همه لذت افطار کردن به شنیدن این سه قطعه است 

دیشب بهترین افطار امسال رو داشتم 

 

 

 

 

 

* اونقدر مجذوب شده بودم که یهو به خودم آمدم دیدم دارم برای بار چندم گوش میدمشون  

دیشب یه چندباری اذان مغرب داشتم

 

 

  

 

واسه اطلاع دوستای عزیز : شجریان دقیقا قبل اذان شبکه یک ! 

 

با تشکر از شوکول عزیز

*

 

 

پشتی نیمکتی که روش نشستم کنده شده

تمام ساعت محکم بهش تکیه دادم که از جاش تکون نخوره

وقتی بلند میشم با صدای بلندی می خوره روی کفه نیمکت 

میام بگیرمش، محکم می خوره به پای پسر پشت سری 

میگم sorry 

میام بکشمش بالا روی نیمکت یهو از دستم در میره تالاپی میفته روی پاش 

میگم sorry 

دولّا میشم که برش دارم، اونم همزمان دولّا میشه

محکم کله هامون می خوره به هم 

اینبار دیگه از زور خنده حتی نمی تونم بگم sorry 

سریع از کلاس میام بیرون تا نزدم بیچاره رو ناقص کنم 

 

* اینو دانلود کنید جالبه

 

*PegI

*

 

 

سلام

خوبید؟؟ 

نماز و روزه هاتون قبول 

 

راستش یه چیز دیگه هست که یکم آزارم میده

گفتم بنویسم براتون ببینم ایراد از منه یا نه

 

مشکلم با ایناییه که اعتقاداتشون یهو می زنه بالا، یا فقط توی یه ایام خاص وجود داره

میگم حالا منظورم چیه

مورد اول رو از نزدیک تجربه دارم (عجب جمله بیخودی شد!!!)

دختری که تا 8 سالگی و 364 روزگی با پسر همسایه توی سر و کله هم می زدن و از سر و کول هم بالا می رفتن، اما از 9 سالگی حتی بزور جواب سلام پسره رو میده و ازش چادر سر می کنه و حتی دستکش دست می کنه که نگاه پسره مثلاْ‌ به دستهاش نیفته 

یهو همون همبازیِ تا دیروز میشه نامحرمِ امروز

من نمی دونم آخه فرق روز قبل با امروز چیه؟؟

یعنی توی 1 روز یهو یکی نامحرم شد؟؟!!!

بنظرم اینجور آدمها آدمهای دگمی هستن که یه خط رو می گیرن و ناآگاهانه و بی هیچ درک درستی از قضیه تا تهش میرن و هیچ انعطاف فکری هم برای تحلیل دلیلش ندارن

یعنی اگر بگی چرا؟؟ جوابشون همون چیزیه که بهشون دیکته شده

سخت بتونن چیزی از افکار خودشون بهش اضافه کنن

یه مشت حرف تکراری و کلیشه ای

بدون درک درست

بدون اینکه حتی لذتی از کاری که می کنن ببرن

 

دسته دوم توی ماه رمضون خیلی زیاد دیده میشن

کسایی که توی روزای عادی سال مثلاً حجابی ندارن، یا به خیلی چیزای دیگه معتقد نیستن

اما یهو توی ماه رمضون یاد این چیزا میفتن

تا دیروز *ون لخت می گشته هاااا

از امروز روسری می ذاره

از اون عجیب تر اینایی که فقط تا افطار این حجاب و اعتقادشون رو حفظ می کنن 

البته که اعتقاد و نظر هر کسی محترمه

اما خب آخه بابا جان بالاخره یا قبول داری یا نه

اگر قبول داری پس چرا بقیه روزا و وقتایی که روزه نیستی قبول نداری؟؟

اگر قبول نداری پس چرا توی ماه رمضون و وقتی روزه ای قبول داری؟؟
 

میگه می خوام برم تو کار این پسر عربه یکم اذیتش کنم

بعد میگه نه زبون روزه گناه داره

بعد دوباره میگه بذار پ.ریو.د که شدم اونوقت

!!!!

یعنی اونوقت گناه نداره؟؟

بعد حالا باز تا اینجاش قابل تحمله

این که میگه تو رو خدا تو هم با من روسری سر کن من تنهایی خجالت می کشم دیگه آخرِ احمقانه است

یعنی از اعتقاد و باور خودش خجالت می کشه

دنبال یه پا می گرده برای عمل به اون چیزی که خودش باور داره

(اصراراً می گفت روزه بی حجاب قبول نیستااااا)

خب سر نکن

مجبورت کردن مگر؟؟؟

این حس بهم دست میده که اینجور آدمها خودشون و دین و اعتقادشون رو به مسخره گرفتن 

انگار این کار رو از سر اجبار انجام میدن

 

البته که این نظر شخصیِ شخصِ شخیصِ بنده است و هیچ لزومی هم نداره که درست باشه

خدا رو چه دیدی

شاید کار اونهاست که درسته

اما هیچ رقمه تو کَتِ من نمیره 

والسلام 

 

GoodlucK

*PegI

*pegi

سلام

خوبید؟؟

 

اول اینکه شروع ماه رمضان مبارک 

بعد اینکه هوس نموده ایم امروز یه بیوگرافی تصویری از *pegi بگذاریم

امید است که مقبول پسند همگان افتد!!!



ادامه مطلب ...

*

سلام

خوبید؟؟  

خب دیگه بسه بحث جدی  

یکم بذارید از اتفاقات ناب!!!ی که توی کالج میفته بگم براتون

 

اول اینکه با عرض شرمندگی کلاس ما نصفش افغانن، نصف دیگه اش عرب 

(اکثراً از عراق یا عربستان) 

(باور کنید دست من نبود

 

کلاً 7تا ایرانی هستیم، 4تا پسر، 3تا دختر

باز کلاً 5تا دختریم

3تا ایرانی، 2تا هندی

بعد کلاًتر، 70 نفریم توی کلاس 

 

اونوقت قسمت fun قضیه برادران همزبان افغانند!!!

که نمی دونم چرا هی یادشون میره زبانشون با ما یکیه

(البته که لهجه ما کجا، لهجه اونا کجــــــــــــــــــــــــــــــــا)

 

1. سر کلاس الکترونیک:

-استاد بعد از اینکه مسأله ای رو داده تا حل کنیم:

???all of you found the result

????every body understood

?????is there anyone who wants me to do it on the board

-یکی از برادران افغان:

no sir, we understood

-اون یکی برادر افغان

اِه، چَرا؟؟ پَیْسا گرفتَه بَذار کار کُنَه

من: 

خرده خانم

  

2. توی ELE-lab:

نشستم بین 2تا از برادران افغان

یعنی اول من نشستم وسطِ کلاس

بعد اون 2تا مجبور شدن بشینن دوطرفم

بعد بشدت مشغول صحبت با همدیگه بودن و جاتون خالی!!! از هر دری!!! هم سخن می گفتن 

منم کاملاً سیخ و مستقیم و بدون هیچ حرکتِ واکنشی میخ استاد شدم

یکدفعه یکیشون برگشته به اون یکی میگه:

راستی بعد از این کلاس دیگر کلاس نداریم، باید برویم خانَه

من (کاملاً یهو و بی مقدمه): جدی دیگه کلاس نداریم؟؟؟ پس General English چی؟؟ یعنی کلاسش تشکیل نمیشه؟؟

برادر افغانمون:  نه

بعد 2 ثانیه فکر کرد و قضیه رو برای خودش تحلیل کرد و بعد برگشته میگه:

یعنی شما فهمیدن کرد همه گپ های ما را؟؟؟

من:

 

مسخره ترینِ این عزیزان همزبان هم یکیشونه که اصراراً با همه دوستاش انگلیسی حرف می زنه

بعد اونا فارسی جواب میدناااااا  

باز این از رو نمیره 

بعد نه که منم ته شانس و بخت!!! 

از گند روزگار چشم این عزیز دل ما رو گرفته 

هی از اول تا آخر کلاس نگاه می کنه

بعد تا نگاهم بهش میفته لبخند ملیح می زنه و کراواتش رو صاف می کنه

خرده خانم هربار رسماً میمیره از خنده با این حرکتش 

 

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^

 

* خرده خانم همکلاسیمه

کوشولو متولد 69، همسن دردونه است

یعنی رسماً جای بچه امه 

  

* ماسک، اگر از اینورا رد شدی آدرست رو برام بذار لطفاً 

 GoodlucK 

*PegI

 

 

 

 

  

 

 

 

 

یه "پا" که از شدت درد داره می ترکه 

یه "اعصاب" که شدیداً درب و داغونه و هی دنبال پاچه می گرده که بگیره 

یه "روحیه" که رفته تعطیلات و دور و بر ما نیست   

یه "افسردگی بیخود" که دلیل خاصی هم نداره

یه "دختر" که حوصله هیچ کدوم این مسخره بازیا رو نداره و می خواد که زودتر برگرده به حال عادیش 

لعنت به این روزای کذایی... 

 

*

 ول کن نیستیم

 

سلام

خوبید؟؟ 

 

اول اینکه بابت اون وُله پایین بســــــــــــــــــــیار معذرت می خوام

بچه ذوق زده شد نفهمید وسط بحث جدی که خودش راه انداخته نباید بساط نیناش ناش راه بندازه 

 

دوم اینکه دوست جون و آقای محترم از تمام دوستانی که از طریق تلفن، فکس، PM، E-mail، msg و کامنت تبریک گفتن، تشکر بسیار کردند و خیلی غلیــــــــــــــــــــــــــــظ فرمودند ان شاءلله قسمت شما هم بشه (جان عمه هاشون)

 

سوم اینکه بریم سر بحثمون

البته که دوست نداشتم ادامه بدم

اما انگار یکم سوءتفاهم یا سوءبرداشت پیش آمده برای دوستان

 

جناب سید عزیزمون فرمودند که این پستها توی وبلاگهای شخصی نویس نوشته میشه (که خب البته کاملاً درسته و من هم غیر از این نگفتم)

دیگه اینکه موافق این بود که کسی مشکلی رو که براش پیش آمده توی بلاگش بیان کنه و از دیگران نظر و کمک بخواد 

یا مثلاً نقطه جان عقیده داشت که این خوبه که مسائل رو برای دیگران مطرح کنیم تا نتیجه بهتری بگیریم

یا منم مجنون عزیز گفت شاید نویسنده فکر می کنه دیگران بیشتر از خودش می فهمن و می تونن یه راه حل خوب جلوی پاش بذارن

یا سارا خانم عزیزمان هم فرمودند که خواستن راه حل از دوستانی که تا حالا ندیدیشون گاهی خیلی شیرینه

یا مژده  جون گفت که اینجور بحثها اگر از راه منطقی پیش بره خوبه و باعث میشه آدم درگیر مسائل مفیدی بشه

یا مثلاً شوکول جان فرمودند تولد عید شما مبارک

که البته ربطی به بحث ما نداشت!!!! 

 

البته که فرمایش همه این دوستان صحیح

اما فکر کنم متوجه منظور من نشدید

یا من نتونستم درست توضیح بدم

من اصلاً منظورم کسایی نبود که مشکلی یا موضوعی رو مطرح می کنن و نظر یا همفکری دیگران رو می خوان

که اتفاقاً این خیلی هم خوبه 

خیلی وقتا شاید خیلیهامون از همین راه تونستیم برای موضوعی تصمیم خیلی خوبی بگیریم

 

عزیزان من!!!

منظور من کسایی بود که عقاید شخصیشون رو درباره شخصی ترین مسائلشون بیان می کنن و یجورایی اصلاً نظر کسی رو هم نمی خوان و بیشتر هدفشون اینه که عقیده خودشون رو توجیه کنن

درحالیکه اصلاً نیازی به بیان بعضی چیزا نیست که حالا آدم بخواد توجیهش هم بکنه

 

بعد بدیش اینه که بقول Ary@n عزیز یجوری متنشون رو می نویسن که آدم مجبوره یه چیزی بگه بهشون

اینجاست که اگر شما مخالف نظر نویسنده محترم باشید، یا به عقب موندگی متهم میشید یا هرزگی

 

نمی دونم تونستم منظورمو برسونم یا نه؟؟ 

کاش میشد برای مثال یه لینک این مدلی براتون بذارم تا ببینید چه غوغا و بلبشوی افتضاحی راه میفته اینجور وقتا

 داش آکل عزیز هم یه موضوعی رو گفت اونم اینکه هرکسی دید و  کانسپت خودش رو نسبت به قضایا داره 

کاملاً درست میگه

اما حرف من اینه که لازم نیست حتماً نظر و عقیده مون رو راجع به هر مسئله ای توی بوق و کرنا کنیم و اصرار هم داشته باشیم که خودمون و عقیده مون رو اثبات کنیم به زور

 

یه موضوع دیگه هم توی کامنتها بود که یکم باهاش مخالفم

مژده و سارای عزیز گفتن که هرکس اختیار وبلاگ خودش رو داره و نمیشه به آدمها خرده گرفت که چرا فلان چیز رو توی وبلاگشون می نویسن و بقولی 4دیواری-اختیاری

 

راستش با این قسمت اصلاً موافق نیستم

وبلاگ یک مکان مجازی عمومیه

وقتی شما افکار و احساساتت رو توی یک صفحه اینترنت می ذاری، درواقع داری با دیگران share می کنیشون

از اونجایی هم که حیات یه وبلاگ به خواننده ها و بیننده ها و کامنت گذارهاش بسته است، نمیشه گفت من هرچی دوست دارم می نویسم و نظر دیگران هم برام مهم نیست

 اگرنه که خب آدم یه دفتر صد برگ می گیره و حرفهاش رو اونجا می زنه و دیگه وسط وبلاگ جار نمی زندشون

 

بهرحال

از همه عزیزانی که لطف کردن و نظرشون رو نوشتن بسیار بسیار ممنون و متشکریم

هرچند که جای چندتا از دوستان هم که دوست داشتم بدونم نظرشون رو، خالی بود

 

GoodlucK 

*PegI

*

 خب که چی؟؟

 

سلام

خوبید؟؟ 

 

راستش یه مدته یه موضوعی هی روی اعصابم راه میره 

هی می خوام بنویسمش

هی میگم ولش کن

باز هی می خوام بنویسمش

باز میگم....

اما می نویسم

دوست دارم نظر شما رو هم بدونم

 

خیلی دیدیم توی وبلاگها که نویسنده یه موضوع رو مطرح کرده و نظر خواننده هاش رو خواسته

تا اینجاش ok

اما گاهی موضوع مورد بحث یه مسئله کاملاً شخصی میشه

میشه یه چیزایی که فقط و فقط به خود شخص مربوط میشه و یه مسئله کاملاً درونی و فردیه و به هیچکس دیگه مربوط نیست

 

e.g، اینکه من به وجود قدرتی برتر و ماوراء هر چیز موجود در این دنیا اعتقاد دارم یا اینکه معتقدم چنین نیرویی وجود نداره و همه چیز کاملاً تصادفی بوجود آمده، چه تأثیری می تونه توی افکار و احساسات شمای خواننده بذاره؟؟

یا اینکه من دوست دارم با دوست پسرم رابطه داشته باشم یا نه، چی ممکنه به خواننده وبلاگ من اضافه کنه یا ازش کم کنه؟؟

اصلاً چه فرقی داره به حال شماها؟؟

 

اینکه من بیام توی بلاگم نظر شخصی خودم رو راجع به یه موضوع شخصی بنویسم

بعد یا سعی کنم با عامی و عقب مونده خوندن دیگران کار خودم رو توجیه کنم، یا بقیه رو به نادانی و هرزگی و هزارتا چیز دیگه متهم کنم، واقعاً چه لطفی می تونه داشته باشه؟؟

 

بعد موضوع آزاردهنده تر اینه که اینجور وقتها خواننده ها دو دسته میشن

یه دسته موافق، یه دسته مخالف

دسته موافق با قربون صدقه تعریف و تمجید (گاه بیخودی) سعی می کنن بنحوی خودشون رو به خواننده بلاگ نزدیک نشون بدن (درحالیکه گاهی وقتها کاملاً حس می شه که طرف یا از کُل موضوع مورد بحث چیزی نفهمیده، یا کلی زور زده که خودش رو موافق نشون بده)

دسته دوم هم با انواع و اقسام ترفندها، از بحث منطقی و زبون خوش گرفته تا دعوا و بد و بیراه و توهین، سعی می کنن حالیِ نویسنده کنن که اشتباه می کنه

 

بعد این وسط نتیجه چی میشه؟؟

هیچی

نه کسی می تونه کسی رو قانع کنه

نه این وسط اطلاعات و آگاهی مفیدی جابجا میشه

نه تهش کسی به جایی میرسه

فقط یه مشت الفاظ و القاب محترمانه و غیرمحترمانه بین افراد رد و بدل میشه

 

خب حسن این کار چیه؟؟

یعنی من دوست دارم بدونم نویسنده های اینجور متنها دقیقاً از گذاشتن همچین پستی توی بلاگشون چه هدفی رو دنبال می کنن؟؟

دلم می خواد بدونم شما راجع به این مسئله چی فکر می کنید.

 

 

GoodlucK

*PegI

*

 

توی زندگی هرکسی

آدمهای زیادی میان و میرن

 

بعضیها رو فقط 1 بار می بینیم

(توی خیابون، تاکسی، مطب دکتر، فروشگاه، یه مهمونی...)

ممکنه یه گپ کوچولو هم باهاشون داشته باشیم

یا حتی یه برخورد تلخ

اما اصلاً توی زندگیمون تأثیر گذار نیستن

(بجز موارد استثنا)

حس خاصی نداریم بهشون

حتی ممکنه بعد چند دقیقه فراموش بشن

 

 بعضیها رو گهگاه می بینیم، یا شاید حتی اغلب اوقات

(مثلاً توی صف شیر، توی حیاط مدرسه-دانشگاه، توی  راه پله های محل کار، توی کوچه و...)

با اینکه اغلب حس خاصی نسبت به این آدمها نداریم

اما مثلاً نبودنشون برای یه مدت طولانی، یا تغییرات مشخصی که  درشون بوجود میاد توجهمون رو جلب می کنه

گاهی حتی نسبت بهشون کنجکاو هم میشیم

 

بعضیها رو یکم بیشتر می بینیم

(مثلاً همکارامون، همکلاسیهامون، همسایه هامون...)

دیگه حسی که نسبت به این افراد داریم فقط کنجکاوی نیست

تقریباً میشه گفت به "حضور داشتنشون" وابستگی پیدا می کنیم

(شایدم حتی به خودشون)

راجع بهشون، اخلاقیاتشون، افکارشون، عادتها و عقایدشون کمابیش یه چیزایی می دونیم

یعنی یه شناخت نسبی پیدا می کنیم

شاید حتی بشه گفت یکمی هم حسمون نسبت به این آدمها رنگ و بوی عاطفی بگیره

اما بازم روی زندگی ما تأثیر چندانی نمی ذارن

گیرم گاهی راجع بهشون فکر می کنیم، 

یا حتی نگرانشون میشیم

یا برای موفقیتها و شادیهاشون شادی مختصری هم می کنیم

اما دست و دلمون نمی لرزه براشون

 

یه عده دیگه ای هستن که روابطمون باهاشون گرمتر و نزدیکتر از این میشه

کسایی که برخوردهامون باهاشون بیشتره، حسی که نسبت به هم داریم قوی تره، شناختمون هم از همدیگه کامل تره

اینجا دیگه فقط وابستگی بهشون نداریم

دلبسته هم میشیم

اسم اینجور افراد رو می ذاریم دوست

کسایی که اکثراً شریک شادی و گاهی هم شریک غمهای همدیگه هستیم

اما یه قانون نانوشته میگه که معمولاً توی چنین جمعی باید خنده ها رو برد

شاید برای همینه که معمولاً توی جمع دوست ها اوقات خوبی رو می گذرونیم

 

توی قدم بعدی دایره ارتباطاتمون تنگ تر میشه و می رسیم به دوستهای صمیمی

معمولاً تعداد دوستهای صمیمی کمه

در حد یک یا دو

دوست صمیمی برای آدم تبدیل به یک دغدغه میشه

براش نگران میشی

برات مهم میشه

نسبت بهش احساس مسؤلیت می کنی

ازش توقع هم داری

یه رابطه حسی نسبتاً عمیق

دوست صمیمی کسیه که با خیال راحت حتی گریه هات رو هم براش می بری و بجا، انتظار دلداری و همدردی هم داری

یعنی می خوام بگم فقط برات وسیله شادی و سرگرمی نیست

می تونی به شکلی نسبتاً کامل از نظر احساسی بهش اعتماد کنی

 

توی همه این روابط

همیشه یه خط قرمز دور خودت رسم می کنی

این خط قرمز در مواجهه با آدمهای مختلف ممکنه کمرنگ یا پررنگ بشه

یا مثلاً محدوده اش تغییر کنه

اما از بین نمیره

یعنی همیشه اون حریم شخصی خودت رو حفظ می کنی

همیشه یه چیزی اون ته تهای ذهنت هست که دوست نداری ازش با کسی حرف بزنی

دوست نداری کسی بدونه چنین دغدغه ای هم داری

دوست نداری لو بره و کسی ازشون با خبر شه

حتی صمیمی ترین دوستت

نزدیکترین کَسِت

چون آدم فکر می کنه هیچکس به اندازه خودش درکش نمی کنه

هیچکس به اندازه خودش نمی فهمه مسئله اش رو

چون نمیشه برای کسی بطور کامل توضیح داد و هیچکس هم نمی تونه در آن واحد تمام اونچه که توی ذهن شما می گذره رو بفهمه و بقولی خودش رو جای شما بذاره و بعد فکر کنه

 

اما "گاهی" و "به ندرت" و "خیلی کم" و "در موارد نادر" شخصی وارد زندگی آدم میشه که انگار نیمه دیگه خود آدمه

افکارت رو می فهمه

احساست رو حس می کنه

علاقمندیهات رو دوست داره

وقتی براش از شادیت میگی، با تک تک سلولهاش این شادی رو حس می کنه

وقتی براش از غمت میگی، با همه وجود غمگین میشه

بدون اینکه زحمتی بکشی 

بی هیچ تلاشی

بدون صرف انرژی

بی هیچ توضیحی

همه ی تو رو می فهمه و حس می کنه

انگار جزئی از وجودته

کم کم انگار با هم یکی میشید

همونی که بهش میگن "یک روح در دو بدن"

دیگه در برابر این آدم چیزی به نام حریم شخصی نداری

یعنی نیازی نداری چیزی رو ازش پنهان کنی

همونطور که از خودت پنهان نمی کنی

این آدم میشه تکه ای از خودت

دیگه احساست نسبت بهش صمیمیت و دلبستگی و این حرفها نیست

مگر میشه آدم به خودش دل ببنده یا با خودش صمیمی شه؟

نه!!!

اون چه که هست خیلی خیلی فراتر از این حرفهاست

وجود چنین کسی توی زندگی آدم یه نعمته

یه جورایی دلت قرصه انگار

که هر وقت

هر هیجانی که قلبت رو بگیره

هر فکری که ذهنت رو مشغول کنه

هرچیزی

کسی هست که بتونی حست رو باهاش شریک شی

کسی هست که تو رو با تمام هیجاناتت می فهمه

و این بهترین و بزرگترین آرامش خاطر آدم میشه

وقتی همراهی برای بدوش گرفتن تمام احساسات و افکارت داری

خوب و بد

مثبت و منفی

غرورآمیز و شرم آور

ساده و پیچیده

عمیق و سطحی

می تونی با خیال راحت هرچیزی که توی ذهن و قلبت تلنبار شده باهاش درمیون بذاری

و این آدم برات عزیز میشه

مثل خودت

مثل وجودت

و داشتن چنین کسی نعمت بزرگیه که به لطف خدا من داشتم

گُلی که توی 3 سال گذشته از هر کس دیگه ای بهم نزدیکتر بوده و یکی از بهترین آدمهای زندگیمه...

... امروز، 17 امرداد، تولد این عزیز دلم بود 

 

نازنینم، تولدت مبارک

 

 

 

*PeGi

*

 

دلم می خواد بخوابم

فقط 1 ساعت

4 شبانه روزه که دلم می خواد بخوابم

فقط 1 ساعت

 

خواهش می کنم 

فقط 1 ساعت... 

  

 

اضافه شد:

ممنون از همه که گفتید بخواب  

اگر بتونم حتماْ‌ می خوابم 

4 شبه که بی خوابی داره دیوونه ام می کنه 

نه خسته ام، نه خوابآلو 

اما کاملاً بدنم داره تحلیل میره و اینو قشنگ حس می کنم 

حتی نمی دونم مال چیه 

ناراحتی جسمی؟؟ 

ناراحتی روحی؟؟ 

اما هرچی هست بد دردیه

*

زنده ام!!! 

 

 

سلام 

خوبید؟؟ 

 

ببخشید 

یه دو هفته ای بود که نتم قطع بود و پول نداشتم وصلش کنم 

 

*همش دو هفته نبودماااا

چرا این وبلاگستان اینجوری بهم ریخته؟؟؟؟؟ 

چرا همه اسباب کشی کردید؟؟؟؟

بعد یواشکی کامنت می ذارید که من رفتم فلان جا، اما به کسی نگو

بعد لینک هم نکن

خب یدفعه بگید خودتم نیا دیگه!!!!!! 

 

توی این دو هفته اتفاقای زیادی افتاده 

اما مزه اش رفته دوست ندارم تعریف کنم 

بعضیاشو میگم 

 

*عجیبترینش این بود که آقای خنده یهو رفت ایران 

یعنی یه روز دوست جون زنگ زد که خبر داری آقای خنده آمده بنگلور؟؟ 

(آخه آقای خنده گوآ زندگی می کنه) 

گفتم نه!!! پس فردا ناهار بیاید خونه من که همدیگه رو ببینیم 

بعد زنگ زدم به آقای محترم گفتم شنیدم آقای خنده آمده 

گفت آره اما انگار که نیامده  

گفتم چطور؟؟؟؟  

گفت آخه داره برمی گرده امشب 

فکر کردم داره برمی گرده گوآ 

بعد دوست جون گفت نه داره میره ایران 

فکر کن!!!!!!!!!! 

همون روز یهو تصمیم گرفته بود برگرده ایران 

(آخه یه مشکلی پیش آمد که بهترین راهش همین برگشتن بود)

بعدم بدو بدو رفته بودن بلیط خریده بودن 

شب رفتیم خونه آقای محترم که با آقای خنده خداحافظی کنیم 

فکر کن که ساعت 3 پرواز داشت، قرار بود 1 از خونه بره 

بعد 1:15 نشسته بود روبروی ما پاهاشو دراز کرده بود انداخته بود روی هم می گفت من یه بار همین شکلی یه پرواز miss کردم 

ما رو میگی 

به زور فرستادیمش رفت 

از همون روز هم هیچ خبری ازش نداریم 

به آقای محترم گفتم غلط نکنم باز از پروازش جا مونده 

 گفت نه، من خودم تا دم در هواپیما بردمش!!! 

گفتم پس حتماً توی شیراز گیر کرده  (آخه بلیط تهران گیر نیاورده بود قرار بره شیراز بعد تهران) 

خلاصه که الآن هیچ خبری ازش نیست 

 

*خبر بعدی اینکه رفتم گلدون خریدم 

این توصیه سارا بود 

چند وقت پیش دید من حالم بده

گفت یه گلدون بخر ازش مراقبت کن 

منم رفتم 3 تا خریدم 

 بعد اینقدر ذوق می کنم براشون 

اینقدر قربون صدقه شون میرم

یکیش کاکتوسه 

یه گلای نازی دارههههه 

یکیشم خیلی آشناستاااا 

اما هرچی فکر می کنم یادم نمیاد اسمشو 

اون یکی رو هم اصلاً نمی شناسم 

بعد همین که نمی شناسمش حالش اصلاً خوب نیست 

طفلی از بس روز اول باد خورد که همه سیستمش ریخت بِهم 

حالا شاید بعداً عکساشونو گذاشتم 

این عکسم توی همون گل فروشیه گرفتم 

اگر جا داشتم حتماً نیلوفر می گرفتم 

 

*راستی یه واژه نامه بدم خدمتتون 

دوست جون اولین و بهترین دوستیه که توی بنگلور پیدا کردم 

از توی خیابون همدیگه رو پیدا کردیم 

یعنی بابا پیداش کرد برام 

یه روز داشتیم با بابا می رفتیم کالج، دیدیم یه دختر ایرانی داره از کالج میاد 

بابا هی گفت برو باهاش صحبت کن یه سری سوالایی که داری رو بپرس ازش 

منم هی می گفتم حالا باشه بعداً (همیشه توی شروع کردن یه ارتباط مشکل دارم

بعد همینجور که داشتیم چونه می زدیم دیدیم بابا نیست 

نگاه کردم دیدم داره با همون دختر ایرانیه حرف می زنه و ازش راجع به فرستادن پول و این چیزا می پرسه 

بعد منم یه چندتا سوال بیخود که اون موقع یادم آمد رو پرسیدم و بعدم شماره دادیم و رفت 

دو شب بعدش msg زد که پگی جان خوبی؟؟ چیزی لازم نداری؟؟ اگر کاری داشتی بگو 

با این msg عاشقش شدم 

حالا بهترین دوستمه 

خیلی هم دوستش دارم 

آقای سختگیر، آقای محترم و آقای خنده هم همه دوستای دوست جون بودن که حالا دوستای منم هستن 

یکی دیگه هم هست 

آقای بیخیال!!!! یعنی اینقدر این بشر بــــــــــــــــــــــــــــــــــیخیاله که حد نداره 

قبلاً با هم کلاس زبان می رفتیم (همون آقای همکلاسی سابق) 

 همشون بچه های فوق العاده سالم و خوبی هستن 

همشون رو دوست دارم 

توی این شهر و کشور غریب یجورایی خانواده ام شدن

همین دیگه 

کلاً یه اکیپ 6 نفره هستیم که البته به دلایلی پرت و پلا داریم میشیم 

اینم برای اونایی که پرسیده بودن گفتم 

  

*1 ماهی هست که مریضم و خوب نمیشم 

دیشب بالاخره رفتم دکتر 

دکتره میگه چی شده؟؟ 

میگم سرفه می کنم 

میگه گلوت هم درد می کنه؟ 

میگم نه 

میگه بینیت هم مشکل داره؟؟ 

میگم نه 

میگه سینوزیتهات درد می کنه؟؟ 

میگم نه 

میگه آسم داری؟؟ 

میگم نه 

میگه اسپری استفاده می کنی؟؟  (از اسپری های تنفسی منظورش بود) 

میگم نه 

میگه دل درد هم داری؟؟ 

میگم نه 

میگه اسهالی؟؟ 

میگم نه 

میگه تب داری؟؟ 

میگم آره یکم

میگه وقتی سرفه می کنی ... داری؟؟ 

میگم آره یکم 

میگه ... ؟؟ 

میگم ... 

میگه از کجا آمدی؟؟ 

میگم ایران 

میگه دانشجویی؟؟ 

میگم آره 

میگه کجا درس می خونی؟؟ 

میگم Bangalore univercity, ... college 

میگه چی می خونی؟؟ 

میگم ...

آخرشم گفت OK، میری خونه بخور میدی by yourself!!!!! 

بعدم آب نمک قرقره می کنی by yourself!!!!! 

بعدم برای خالی نبودن عریضه یه قرص سرماخوردگی داد!!!!!! گفت 3 روز، 3 بار در روز می خوری 

بعد برگ قرصش 10تاییه، 1دونه اش رو جدا کردن که مبادا من یه قرص اضافه بخورم!!!!!!!!! 

آخرشم گفت تو مشکل ژنتیکی داری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

خلاصه که اینقدر حس خوبی دارم از اینکه رفتم دکتـــــــــــــــــــــــــــــر که نگوووووووووو 

  

*از امروز کلاسام شروع شد 

دیگه باید صبحا برم مدرسه 

تـــــــــــــــــــــــــــازه می فهمم این لهجه هندیا موقع انگلیسی حرف زدن چَنی افتضاحه!!! 

خدا به داد برسه  

از این به بعد فقط بعد از ظهرا میام 

اونم اگر بشه

یعنی کمرنگ میشم 

اما بیرنگ نمیشم

بیخود به دلتون صابون نزنید 

 

*دیشب خونه ی آقای محترم فیلم "چه کسی امیر را کشت" رو دیدیم

بقول آقای محترم "پسر، خدا بود!!!"

همه فیلم توسط بازیگرا روایت میشه

انگار فقط دارن تعریف می کنن برات

بعد بنظرم بهترین بازی مال خسرو شکیبایی بود

(خدا رحمتش کنه)

الناز هم که هیچی

عشق منه 

عاشق قیافه شم

بعد اینقده خوشم میاد که اینقدر لاتهههه!!! 

 

همین دیگه 

دیگه حال نوشتن ندارم  

 

مراقب خودتون باشید 

 

GoodlucK 

*PegI

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دلم یه جایی گیر کرده که هیچ چاره ای نداره... 

 

*

از همه جا 

 

* وقتی این پست رو خوندم یجورایی دلم به درد آمد 

حق داره سمانه

منم تجربه داشتم

اینجا به هرکس می گم ایرانی هستم بلافاصله میپرسن ??Iran, Iraq

منم بلافاصله توضیح میدم که نه عراقها عربن، ما پارسی هستیم

وقتی اسم پارسی رو میارم چشماشون برق می زنه

انگار یه اسمی از پس سالها و از ته خاطراتشون یادشون میاد

اونوقت یه نفس راحت می کشم

توی اینترنت هم وقتی به یه اروپایی یا امریکایی میگم که ایرانی هستم

بلافاصله می زنه OK, bye !!!!!!!!!!! 

 

* مری میاد خونه من

من و دوست جون و آقای محترم هستیم 

میاد خونه آقای سختگیر (همون دوستِ دوست جون سابق!!)

می بینه من و دوست جون و آقای محترم هستیم 

میاد خونه آقای محترم

می بینه من و دوست جون هم اونجا هستیم 

آقای محترم میگه بیچاره مری گیجه

می بینه خر همون خره، فقط پالونش عوض میشه 

میگم نه اتفاقاً این خره که عوض میشه اگرنه پالون همونه 

بس که ما احترام می ذاریم سرِ خودمون!!!! 

 

 

* یه توضیحی می خواستم بدم راجع به رادیو جوان، یادم رفت

این رادیو جوانی که ما اینجا گوش میدیم از کانادا پخش میشه

با اونی که توی ایران داریم فرق داره

(آخه اون روی موج کوتاه پخش میشه، مگر میشه اینجا بگیریم ما؟؟!!!!! سوالایی می پرسیدااااا!!!)

این رادیو جوان کانادایی رو هم ما از اینجا می گیریم

از این لینک هم با wimplayer گوش می کنیم

جالبه، امتحان کنید 

رادیو جوان ایران هم اگر درست یادم باشه موج FM فرکانس 88.1 بود 

اگر اشتباه می کنم بگید لطفاً 

GoodlucK

*PegI

*

دلتنگم انگار!!! 

 

* دیشب خواب دیدم با دوچرخه آمدم ایران 

یعنی 2 ساعته رسیده بودم خونمون

بعد اینقدر خوشحال بودم که اینقدر آمدن بی دردسرههههه

همش با خودم می گفتم دیدی دردسر ویزا و پاسپورت و پرواز نداشت؟؟

تازه 2 ساعتم بیشتر طول نکشید!!!!

فقط رد شدن از مرز مشکل بود که اونم چون توی شب آمدم اتفاقی نیفتاد 

بعد تازه مسخره تر اینکه با یه تی شرت قرمز و یه شلوارک از این ساحلیا آمده بودم 

(چیزایی که توی همه عمرمم نداشتم!!!!)

بعد تازه می گفتم فردا صبح هم می خوام برگردم!!!!!!!!! 

یعنی میگی دلم تنگ شده؟؟؟؟  

 

* در راستای رادیو جوان گوش کنی!!! امروز خوردم به یه آهنگ که دیگه از جواد و هوشنگ و این صبتا گذشته 

اما دردونه وقتی بچه بود (3-4 ساله ) عاشق این آهنگه بود

آهنگ یه دختر دارم شاه نداره شماعی زاده 

واااااااااااااااااااای 

دلم برای دردونه یه ذره شده

خدایا یعنی میشه بیاد اینجا پیشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

GoodlucK 

*PegI

*

حرص درمانی  

 

سلام

خوبید؟؟

من اینقدر بدم میاد از این آدمایی که خراب کاری می کنن، بعد نمیان بگن به آدم

میگم خب بابا جان خرابکاری کردی؟؟

عیب نداره فدای سرت

دست کم بیا بگو که من برم جمع کنم گندی رو که زدی

آخه خب وقتی صداشو در نمیاری ممکن یه گند بزرگتر بوجود بیاد 

بیا بگو

نمی خورنت که 

گیرم یه دوتا داد سرت می زنن

(که والا اگر من اهلش باشم. یعنی اینقدر بداخلاقم که دیگه داد زدن لازم نداره)

 

مثلاً همین هفته پیش که مری آمده بود خونم

اگر بدونی

وقتی رفت دلم می خواست بشینم زار زار گریه کنم 

فکر کنید مثلاً میگید خدمتکار بیاد خونه رو براتون جمع و جور و تمیز کنه که یه کمک حال باشه براتونااااا

بعد اونوقت بیاد لطف کنه براتون کار زیاد کنه 

من همون روز اول به مری گفتم مری جان، توی خونه من دست به ظرفها نمی زنی

اصلاً و ابداً تحت هیــــــــــــچ شرایطی توی خونه من ظرف نمی شوری

گفت OK, OK ma'am

گفتم آبّارکلا

بعد هفته پیش دراز کشیده بودم

دیدم از آشپزخونه یه صدایی میاد که عجیب روی اعصابمه

دقت که کردم دیدم صدای سیم ظرفشوییه!!!! که مری جان داره باهاش ماهیتابه تفلون (تنها ظرف کثیف توی ظرفشویی) رو می سابه!!! 

فکر کن که تا با اون کمر درد من از جام بلند شدم و رفتم رسیدم بهش دیگه کارش تمام شده بود!! 

یعنی داشتم سکته می کردم 

الآن دلم می خواد ببینید ماهیتابه بیچاره چه شکلی شده 

بعد حالا این هیچی

بعد اینکه رفته یه چند ساعت که گذشته رفتم می بینم آشپزخونه رو مورچه برداشته

هی بگرد 

هی بگرد 

یهو می بینم ظرف فلفل سیاه رو دمر کرده همه فلفلاش ریخته ، بعد نه جمع کرده نه آمده بگه من این دسته گُل رو به آب دادم

همه زندگیم پر مورچه شده بود 

باز اینم به جهنم

نیمه شب (حدود ساعت 12) می بینم صدای چکه آب میاد 

پاشدم رفتم می بینم اینقدر سنگ پشت شیر آب دستشویی رو سابیده که سیماناش رفته، حالا داره آب چکه می کنه 

آمدم برم خشک کنم دستشویی رو

می بینم تا وسط راهرو همین جوری آب ایستاده 

یعنی رو آب بودم قشنگ

خلاصه که باز با همون حال و کمردرد کوفتی تا 1 داشتم زندگیم رو خشک می کردم 

یعنی دقیقاً بعد از رفتن مری جان من یه سری دیگه هم آشپزخونه رو ریختم بهم و دوباره جمع کردم هم راهرو و هال رو  

اینقده من اون روز از دست مری حرص خوردم که حد نداره 

یا مثلاً امروز

رفتم آب سفارش دادم بیارن

پسره آمده تانک رو عوض کرده و رفته

رفتم پشت سرش توی آشپزخونه می بینم تمام آشپزخونه خیس آبه

نگو دستش لرزیده همه آبها رو ریخته

دِ بگو آخه گند می زنی به درک

نباید بیای بگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ 

اگر دیر به دادش می رسیدم و آب میرفت توی مواد غذایی چه گِلی باید به سرم می گرفتم؟؟؟؟

یعنی من هرچی فکر می کنم نمی فهمم من حرص خونم آمده بود پایین که پاشدم آمدم اینجا؟؟

یا اعصابم زیادی کرده بود؟؟

یا چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^  

 

* راستشو بخواید اینجا خدمتکار داشتن راحتتر و به صرفه تر از نداشتنشه

چون خدمتکار اینجا خیلی ارزونه

یعنی حساب کنید که مری هفته ای 1 بار میاد خونه من رو تمیز می کنه

یعنی حمام و دستشویی و توالت رو می شوره، کف رو جارو و طی می کشه، گردگیری می کنه، لباس و کلاً هر چیز شستنی هم که داشته باشم می شوره، گاز رو هم تمیز می کنه، اگر بذارم ظرفها و آشپزخونه رو هم می شوره (که من نمی ذارم)

بعد من ماهی 400Rp بهش میدم

یعنی هربار 100Rp

محض اطلاعتون هم عرض کنم که هر روپیه متوسط 20 تومانه

(یعنی از 18 تا 22 تومان متغییره)

حالا دیدید خدمتکار داشتن به صرفه تره!!!

  

* اینجا آب آشامیدنی رو باید بخرید 

 

* دستشویی خونه من بیرون از حمام-توالت می باشد

یعنی انتهای راهرو

برای همین هم وقتی آب چکه می کرد تا وسط راهرو و هال آمده بود

اینم عکسش:

 

 

 

GoodlucK 

*PegI

*

طرز تهیه *pegi 

 

 

با سلام 

امروز می خوایم طرز تهیه *pegi رو خدمت خوانندگان محترم این وبلاگ آموزش بدیم 

 

مواد لازم: 

در حین آموزش میگیم 

 

طرز تهیه: 

ابتدا مقدار زیادی کمر درد از نوع اسپاسم عضله یا درد دیسک (هنوز مطمئن نیستم کدومشه) رو در سمت راست یک ظرف می ریزید و خوووووووووووووووووووب هم می زنید. بعد که خسته شدید، مقداری کمر درد از نوع درد سیاتیک در قسمت چپ ظرف می ریزید و هردو رو باز با هم اونقدر هم می زنید تا دمای ظرف!! به طرز محسوسی بالا بره 

بعد ظرف داغ شده رو بلافاصله به مدت نیم ساعت می ذارید داخل یخچال و وقتی که بیرون آوردید، بعد از اطمینان از اینکه ظرفتون کاملاً یخخخخخخخ کرده مقدار بسسسسسسسسسسسسیار زیادی سرفه بلاانقطاع!! رو در قسمت بالای ظرف اضافه می کنید و اونقدر این سرفه رو هم می زنید تا کلاً گلویی ظرفتون پیاده شه و صدایی که ازش بلند میشد بر اثر هم زدن سرفه ها کاملاً بگیره و قطع شه. توجه داشته باشید که در تمام مدت باید سرعت هم زدن اونقدر بالا باشه که دمای ظرف ابداً پایین نیاد. ظرف رو هم جوری نگه دارید که بعد 2 روز کاملاً کوفته و له و لورده شده باشه

بعد که 2-3 رو این معجون رو هم زدید و باهاش دست و پنجه نرم کردید و حسابی هم دماش بالا رفت، یک عدد دندان عقل کج!! در شمالی ترین قسمت ظرف بندازید طوری که کاملاً مزاحم و روی اعصاب باشه. 

نکته ای که فراموش شد اینکه از همان ابتدا، هر 1-2 ساعت 1 بار مقدار قابل توجهی سر درد به معجون اضافه کنید و هرازگاهی هم که یادتون افتاد 1 قطره (با عرض معذرت) آب دماغ داخل ظرف بریزید (از این آب دماغایی که فقط مرض دارن آدم رو معذب کنن و وقتی می خوای به دادشون برسی می بینی چیزی توش نیست!!!!)، هر وقتم خسته شدید محض تنوع یکم ظرف رو بذارید رو ویبره و در همون حالت ویبره 2 دقیقه توی یخچال و 2 دقیقه توی فر.

 بعد از گذشت 3 روز می تونید اون کمر دردها رو به هر زحمتی که هست از معجون خارج کنید.

بعد از گذشت 5-6 روز از این عملیات *pegi آماده است 

فقط بیزحمت در تمام مدت ساخت این معجون تا جایی که مقدوره ازش دوری کنید، چون بالاخره وسط اونهمه درد و مرض حتماً یکیش واگیر داره 

خب  

آموزش ما به پایان رسید.  

حتم دارم کوچکترین لذتی از این معجون نخواهید برد. دقیقاً هم به همین علت این مدت کمتر آمدم و خودمو این پشته قایم کردم که هم قیافه درب و داغونمو نبینید و هم خدایی نکرده مریض نشید   

دیروز هم با کمک دوست جون دکور اتاق رو تغییر دادیم که هم حال و هوامون عوض شه هم تخت من کامل روبه قبله!! قرار بگیره چون دیگه کاملاً قطع امید کرده بودیم، اما قدرت خدا هنوز زنده ام !!!

 

امیدوارم همتون همیشه سلامت و شاد باشید 

از فردا طبق روال معمول هرررررر روزززززز و روزی 40 بار میام 

  

پست فردا اولین بازی وبلاگی وبلاگ دختر شیر و خورشید خواهد بود که من چون خیلی زود متوجه شدم!! فردا می ذارم پستمو 

بازی رو توی وبلاگ خانم زیگزاگ (و آقای زیپ) دیدم و چون زیگزاگ جون خیـــــــــــلی اصرار کرد  دلم می خواد بازی کنم  

تا فردا  

Take carE 

GoodlucK 

*PegI

*

سلام عرض شد 

نه بابا 

من و افسردگی؟؟؟؟؟؟؟ 

یه چی میگینا!!!

نه خوبم 

فقط یه روزایی هست که آدم هرکاری هم که می کنه دیگه دست خودش نیست که سرحال و سردماغ باشه 

متوجه منظورم هستید که؟؟ 

بیشتر توضیح بدم؟؟ 

نه دیگه بسه همینقدر 

  

* این معلم زبان من یه خانم تپل خیلی بانمکه 

مدل کلاسمون هم اینطوریه که من اون بیچاره رو مجبور می کنم هر کلمه ای رو 2 ساعت به انگلیسی توضیح بده 

آخه اگر ولش کنم هی می خواد گرامر کار کنه 

و خب مگر چقدر آدم لازم داره گرامرم بخونه؟؟؟ 

من مجبورش می کنم کلمه ها رو توضیح بده که هم listening خودم رو قوی کنم هم کاربرد کلمه هایی که زیاد نمی شناسم رو بفهمم 

چند روز پیش داشت چند تا صفت رو برام توضیح می داد:  

(شکلکای توی پرانتز عکس العمل منن)

:jealous 

see 

you have a sister-in-low

you don't like her

()

you say

oh"

why my brother boghth that for her

"...why didn't bring for me

 

nag 

see

you have a sister-in-low

you don't like her

()

you say to your husband: "see, my brother bought that for his wife but you didn't

"...my brother did that for her, but you didn't

 

troublemaker

see

you have a sister-in-low

you don't like her

()

she always try to disturb you

...says somthing from you to her husband , from your husband to you

انگار این جنگ عروس و خواهر شوهر فرهنگ و مذهب نمی شناسه  

 

* میگم شما تا حالا یه دیوونه ای رو دیدید که درحالیکه کلاً موجودیش 2500Rp بیشتر نیست 1500تاشو بده لباس بخره بعد بمونه بی پول؟؟ 

خب اگر ندیدید حالا ببینید 

ساده ترش میشه 

پول بی پول 

 

* میگه: سلام 

میگم: سلــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 

میگه: آخه من تو بغل تو جا میشم که تعارف شابدوالعظیمی می کنی؟؟   

  

(یه زمانی  جا میشدا    )

 

* این دوتا عکس رو به فاصله 5 ثانیه از هم انداختم، اولی بدون فلش، دومی با فلش  

 

* دیروز درخت پشت پنجره اتاقم (همونی که سنجاب داشت) رو قطع کردن  

 

* این روزا اصلاً حالم خوب نیست. حال جسمیم منظورمه. نمی دونم چی شده که یهو 1000 تا بلا از آسمون به سرم نازل شد. اینه که ببخشید اگر سر نمی زنم بهتون. بهتر که شدم جبران می کنم  

 

  

روزها بعد نوشت: کامنتها رو جواب دادم که بگم هنوز زنده ام. دارم بهتر میشم. بزودی برمیگردم خدممتون و حسسسسسسسسسسسسسسسسابی از خجالتتون درمیام  

 

Take carE 

GoodlucK 

*PegI