دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*

دکتر هندی 

 

 

سلام 

خوبید؟؟ 

 

اول اینکه عید فطر بر همه دوستان و عزیزان روزه دار و روزه ندار!‌ مبارک 

 

امیدوارم تک تکتون بهره و لذت دلخواهتون رو از این ماه برده باشید 

نماز و روزه و عبادتهای همه اهلش هم قبول 

 (اینجا فردا-دوشنبه عیده)

 

راستش پیرو پست قبلی 

چندتا از دوستان لطف کردن و با دقت نظری که داشتن علت کمردردهای من رو کشف کردن 

گفتم بذارید یه چیزی براتون تعریف کنم تا بدونید کم متخصص نیستید و خودتون رو دست کم نگیرید!! 

 

چند وقت پیش بخاطر دردی که داشتم (و کماکان دارم) رفتم عکس رادیولوژی از کمرم انداختم (که بماند چه حسِ بد و مزخرفی داشتم موقع عکس انداختن

بعدم یه متخصص ارتوپد بهم معرفی کرده بودن که عکس رو ببرم پیشش 

وقتی رفتم، راجع به دردم و اینکه کی شروع میشه و چطوریه و محل دقیقش کجاست و شدت چقدره برای دکتر توضیح دادم 

یه سری معاینه سطحی کرد، گفت چیزی نیست 

گفتم یه نگاهی به عکس بندازید شاید چیزی مشخص شه 

نگاه کرد گفت چیزی نیست 

گفتم ولی من درد دارم 

گفت اگر من متخصصم میگم چیزی نیست 

گفتم پس آخه اینهمه درد از کجا میاد؟؟ 

گفت من نمی دونم، تو هم که نمی دونی، چه جالب!!! 

 

گفتم خب پام چی؟؟ درد پام از چیه؟؟ 

(یه مدت زیادیه استخوان پایین شست پام موقع راه رفتن خیلی اذیت می کنه) 

باز یکم معاینه کرد 

همینکه دستش خورد به استخوان جیغم رفت هوااا 

اینقدر درد زیاد بود که خودم حدس زدم مو برداشته باشه 

باز گفت چیزی نیست 

گفتم پس این درد مال چیه؟؟ 

گفت استخوانهات ظریفن، وقتی راه میری وزنت رو می ندازی روشون گریه می کنن!!! 

 

 

می خواید باور کنید می خواید نه 

اما این جناب دکتر مثلاً پروفسور و HOD بخش ارتوپدِ یه بیمارستان نسبتاً بزرگ توی بنگلوره 

اما وقتی حرف می زد فکر می کردی با یه مربی مهد کودک طرفی 

 

می خوام اینو بگم که نظر شمایی که گفتید کمردردهات بخاطر مدل خوابیدنته، خیلی خیلی کارشناسی تر از نظر این آقای دکتر بود 

اون دکتر عمومی رو هم که قبلاً براتون تعریف کرده بودم 

خلاصه کنم که هرکس گفته علم پزشکی توی هند خیلی پیشرفته است و دکترهای هند خیلی حالیشونه 

با عرض شرمندگی باید بگم کـــــــــــــــــــاملاً اشتباه می کنه 

 

اینه که به خودتون امیدوار شید که حرف شما من رو برای علت کمردردهام بیشتر قانع کرد تا حرف یه پروفسور متخصص ارتوپد 50 و اندی ساله 

 

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^ 

 

* اینهمه حرف زدم، بذارید اینم بگم که ممنون بخاطر اینکه نگران خوابیدن من و ربطش به کمردرد منید 

اما کمردرد من یکمیش ارثیه (که سالهاس همراهمه) بقیه اش هم (که از وقتی اینجا آمدم شروع شده) مربوط به همون روزهای گُل و بلبل تقویمه که آمدم اینجا به سبزه نیز آراسته شده 

  

* این پست رو بنگلورنامه حساب کنید  

بازم عیدتون مبارک 

 

*pEgI

*

خواب 


سلام

خوبید؟؟ 


یه مدت اون وقتایی که اینجا کلاس زبان می رفتم

عاشق این بودم که ظهر خسته و کلافه از گرما بیام خونه

یکم هندونه بخورم و بعد بالشم رو با یه پتوی سبک بردارم ببرم روی کاناپه توی هال بخ.وابم 


جای راحتی نبود و نمی تونستم پاهام رو صاف کنم و زیرم هم صاف و هموار نبود

اما لذتی از خ.وابیدن روی کاناپه می بردم که حد نداشت 

کاملاً خستگی رو از تنم بیرون میاورد 


این عادت بود تا اینکه یه ترس مسخره افتاد به جونم یه 2 هفته ای زندگیم رو مختل کرد و بعد هم که اون ترس از بین رفته بود، دیگه کلاس نمی رفتم که بعد بخوام خستگیش رو روی کاناپه از تن در کنم


ایران هم که بودم

توی شبهای سرد زمستون که برمی گشتم خونه

همه عشقم این بود که با یه بالش و یه پتو مچاله شم کنار رادیاتور توی سالن و همونجا روی زمین!! بخ.وابم 

وقتی هم که خیلی سردم بود پتو رو می نداختم روی رادیاتور و کرسی می ساختم و می رفتم زیرش و از گرمای مطبوع (و حتی گاهی وقتا سوزاننده اش) لذت می بردم 

و اگر مامان می ذاشت

شیرین تا 3-2 ساعت خواب عمیق می رفتم


اما مامان معمولاً نمی ذاشت

اینقدر که هی می گفت پاشو برو سر جات

اینجا سردت میشه سرما می خوری

اینجا زیرت سفته

همش مچاله ای کمرت درد می گیره

پاشو برو مثل بچه آدم راحت روی تختت بخ.واب

آخه اینجا جای خ.وابیدنه؟؟

و..............

که خلاصه خواب کوفتم میشد حسابی 


یکی دیگه از پوزیشنهای لذت بخشم برای خواب توی ماشین یا کلاً هر وسیله نقلیه در حال حرکته

شاید حتی خوابم نبره

اما خیلی برام شیرینه


از خیلی سال پیش هم یه عادت دیگه داشتم و دارم

اونم اینکه صبح که از خواب پامیشم

بالشم رو می ذارم ته تخت و یه 15-10 دقیقه هم اینجوری می خ.وابم

(یعنی سروته)

یعنی همه خواب شب یه طرف

این 15 دقیقه نامتعارف خ.وابیدن هم یه طرف


کلاً توی جایی که یکم غیر معمول باشه یاخیلی راحت نباشه یا همچین چیزی

خ.وابیدن خیلی بهم می چسبه

چون می بینم قابلیت و توانایی خ.وابیدن در هر پوزیشنی رو دارم و اگر یه موقع تشک خوشخواب و بالش پر قو دم دست نبود

از بیخوابی نمی میرم 

برای همین هم کیف می کنم با این مدل خ.وابیدنا


توی ماه رمضون هم دوباره عادت خ.وابیدن روی کاناپه برگشت و وقتی از کالج میام تا دم افطار روی کاناپه می خ.وابم و عجیـــــــــــــــــــــــب می چسبه بهم 


شما چی؟؟

برای خ.وابیدن حتماً باید جاتون OK و از هر نظر راحت باشه؟؟

یا مثل من از تجربه کردن جاها و حالتهای مختلف برای خواب لذت می برید؟؟


^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^


* این عکس کاناپه خونمه

فکر کنم با دیدن عکسش بتونید متوجه شید که چقدر کار سختیه خ.وابیدن روش


* خیلی دوست دارم این مدل خ.وابیدن رو هم تجربه کنم


* راستی، توی ایام امتحانات عاشق درس خوندن روی این کاناپه هم شدم


* خیلی بیربط، یه نگاهی هم اینجا بندازید 

*pEgI


*

ترس کهنه


تازه فهمیدم

تازه یعنی همین امشب

امشب بعد از بحث سین و میلاد به این نتیجه رسیدم

آخ که چقدر بدم میاد از بحث و دعوای دو نفر

اگر پارتنر هم باشن هم که دیگه بدتر

برای من بحث بین دو نفر یعنی هفته ها قهر

یعنی هفته ها اعصاب خوردی

یعنی از بین رفتن روزهایی که می تونن به بهترین نحو بگذرن

یعنی...

می دونم ریشه اش کجاست و علتش چیه

خوب می دونم

یعنی راستشو بخوای همین امشب فهمیدم

وقتی دیدم بعد از دعوای اون دوتا حالِ من بیشتر از خودشون گرفته شد

تازه یادم افتاد 

تازه همه چیزو فهمیدم

حسِ بدیه

اینکه بفهمی علت ناراحتی و ترسی که توی بزرگسالی داری ریشه در روزهای گذشته داره

روزهای بچگی

یا نه حتی خیلی دور

روزهایی که تا همین امروز هم دست از سرت برنمی دارن












چقدر حالم بد شد امشب

*

دیشب خواب تو را دیدم...


مگر میشه آدم همینجوری سرشو زیر بندازه بره تو خواب کسی؟؟

یعنی باور کنم که حالیت نیست؟؟

گیرم منم ناشناس

حسی که می گیری چی؟؟







دیشب خواب تو را دیدم

چه رویای پرشوری...

*

...


کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ

شناور باشیم





باشه قبول

تو همینجور ناشناس بمون

منم معلق و لنگ در هوا و ...

چی بود؟؟

آها

شناور

باقی می مونم







این شبها، شبهای قدره

التماس دعا 



*pEgI

*

منم بازی 


سلام

خوبید؟؟ 


راستش توی این چند روز سوژه برای پست گذاشتن زیاد داشتم

(شاهدش هم اینکه اینقدر سرعتم بالا رفته که شما نمی رسید کامنت بذارید!! )

بعد هی می نویسم save می کنم که بعداً بزارمااااا

بعد یهو می بینم اگر بمونه بیات میشه مزه اش میره

با اینحال کلی هم هنوز پست save شده دارم و تازه می خواستم ماجرای بس خل وضعانه دیروز رو براتون تعریف کنم  که زد و به بازی دعوت شدیم

اونم نه یکی، دو تاااااا 

ما هم که تهِ بچه حرف گوش کن 

گفتیم بیایم وسط اینهمه جدی گویی و پند و اندرز، بازی کنیم بلکه یکم حال و هواتون عوض شه


بازی اول:

سید جان به یه بازی بی نام و نشانی دعوت کردن که خیلی دوست دارم بانیِ محترمش رو بشناسم و یه حالی ازشون بپرسم 

بازیش هم به این شکله که باید اولین چیزی که با خوندن این کلمه ها به ذهنم می رسه رو بگم:


دریا: (اگر منظور خزر نباشه) پاکی و آرامش

قهوه: شکر نداشت مهم نیست، اما بی شیر نباشه لطفاً

غرور: دارم، زیاد هم دارم، اما گاهی شکستنش هم قشنگه

مدرسه: سعی می کنم خیلی به خاطراتش فکر نکنم 

دفتر مدیر: زیاد نرفتم

تقلب : مال دانش آموز/دانشجوئه 

قرمه سبزی: اینقدر هوس کردم  

ریاضی: تا وقتی مجبور نبودم بخونم دوست داشتم 

آهنگ: بهترین چیزی که حال و هوام رو عوض می کنه 

ماه رمضون: ربنــــــــــــا 

استخر: خیلی ساله نرفتم

آبگوشت: همه مزه اش به گوشت کوبیده و پیازشه

روزنامه: یه زمانی خیلی می خوندم

کودکی: دور و شیرین

قزوین: نرفتم تا حالا 

دروغ: متنفرم

لیسانس: دم دست

فوتبال: خواهشاً کانال رو عوض کن

قانون: کشک 

پرواز: اوج 

اشک: سم زدایی روح

ازدواج: من براش ساخته نشدم

وبلاگ: دوستش دارم 

شب: پر از کشف نشده ها

زندگی: زیباست 

عشق: ... 

هلو: هوس کردم

تحصیل: راه دیگه ای هم هست؟؟

خارج: بهتر از داخل

خواب: هــــــــــــــــــوم، یعنی لذتی بالاتر از این آفرید خدا؟؟؟

اینترنت: به من معتاد شده!!!

مجلس: رینگ بوکس 

سال 88: بهتر از 87 بوده تا حالا 

کتاب: دوباره دارم میفتم رو دور خوندنش



بازی دوم:

آریان عزیز هم به یه بازی دعوت کرده که خیلی سخاوتمندانه 3 تا جون به آدم میدن و بعد می پرسن حالا چطوری این 3 تا رو از دست میدی؟

عرض کنم خدمتتون که بنده از بس جون عزیزم هر 3 تا جون رو می ذارم توی جیبم و یه گوشه ای همینطور بی سر و صدا می شینم که جناب عزرائیل حتی نگاهش هم بهم نیفته!!!

مگر من جونم (جونها) رو از سر راه آوردم که همینطوری بذل و بخشش کنم؟؟!!!


با تشکر از دو دوست عزیز

شوکول خانم شما دعوتید که ببازید (بازی کنید)

بقیه هم هرکس دوست داره بازی کنه

(من نه یادمه کی بازی نکرده و نه می دونم کی دوست داره بازی کنه )


همین دیگه


یادم آمد

یه بازی دیگه راه افتاده که هرکس یه کاریکاتور (مربوط به م.و.ج س.ب.ز) بذاره توی بلاگش

این کاریکاتور رو توی وبلاگ دل نوشته های دری وری دیدم و خیلی تأثیر گذار بود برام

میذارم اینجا شما هم ببینید



*pegi

*

راه دوم؟


سلام

خوبید؟؟ 


راستش

اون روزی که بابا برگشتن ایران

وقتی رسیدم خونه

همین که درو پشت سرم بستم

نشستم روی زمین و های های گریه کردم 

(البته که توی راه هم همش زور می زدم که اشکام نیان پایین )

با همه وجود زار می زدم 

یکمی ترسیده بودم 

و بیشتر دلتنگ بودم 

همینجور گریه کرم تا ظهر شد و از خستگی خوابم برد

بیدار که شدم باز نشستم به گریه

حالا اشک نریز کی بریز 

از ته دلم گریه می کردم 

(از اعماق تَهَم )


از بابا خواسته بودم هروقت تونستن تماس بگیرن که خیالم راحت باشه

هروقت تماس می گرفتن باز داغ دلم تازه میشد و شدیدتر گریه می کردم 

کلی اعصاب اون بیچاره هم خرد شد 

باورتون میشه؟؟

حتی یه جایی پاشدم که چمدونامو ببندم و تا بابا نرفتن خودمو برسونم بهشون و باهاشون برگردم!!! 


باز تا شب همینجور گریه کردم تا شبم از خستگی خوابم برد

یه بار ساعت 12 و یه بارم ساعت 2 باز بابا تماس گرفتن که بگن رسیدن (اولی به تهران و دومی هم به خونه)

منم با اشک و آه و ناله و فغان خوابم برد


صبح که بیدار شدم

کاملاً سرشار بودم از انگیزه و پتانسیل بالایی داشتم برای اینکه بازم بشینم به زار زدن

و خب کار راحتی هم بود

اما یه لحظه نشستم و تونستم یکم منطقی با خودم فکر کنم

(که توی اون شرایط واقعاً ازم بعید بود)

با خودم گفتم دو راه دارم

1. می تونم بشینم بازم به گریه و زاری بگذرونم

2. می تونم دست بردارم از این کار و به خودم یادآوری کنم که من از همه چیز خبر داشتم و می دونستم راهی که انتخاب کردم پُر از تنهایی و دوری و سختیه

می دونستم قراره کیلومترها دورتر از عزیزترینهام که لحظه لحظه بیست و چند سال از عمرم رو باهاشون گذروندم باشم و قراره تنهایی از پس هر مشکلی بربیام

و اولین مشکلی هم که باید باهاش کنار میامدم همین تنهایی بود


اون موقع بیکار بودم

پس سرگرم شدن هم برام سخت بود

اما باید یه کاری می کردم تا بتونم از فکر و خیال بیرون بیام و سرِ پا شم


از شما چه پنهون، گند داشت از سر خونه و زندگیم درمیرفت 

اون موقع اسباب و اثاثیه نداشتم هنوز و هنوز هم توی خونم کارگر می رفت و میامد و کاراش تمام نشده بود

پس تا دلتون بخواد کثیف بود

فکر کردم این بهترین کاره که پاشم یکم به خونم برسم

پس دست به کار شدم

تا بعد از ظهر کل کارام طول کشید 

از یه طرف خستگی از کار باعث شد کمتر به ناراحتی و دلتنگیم فکر کنم

از یه طرف هم کار کردن توی خونه ی خودم باعث شد احساس استقلال رو با شدت هرچه تمامتر تجربه کنم و این خیلی برام خوشایند بود 

این کار نتیجه اش این بود که اول به خونم و بعد به استقلالم و بعد هم به تنهایی یجورایی علاقمند شم 


البته که دلتنگی هنوز که هنوزه اذیت می کنه 

اما سعی کردم با دلخوشیایی (هرچند کوچک و کم اهمیت) سر خودم رو گرم کنم

توی یه لحظه تصمیمم رو گرفتم که می خوام همینجور به ناراحتی و بی تابی کردن ادامه بدم و اعصاب خودم و خانواده ام رو خرد کنم

یا خودم رو جمع و جور کنم و شروع کنم برم دنبال اون چیزی که یک سال تمام براش برنامه ریزی کرده بودم

به خودم یادآوری کردم که اینهمه سختی و مصیبت رو تحمل نکرده بودم که بیام بشینم اینجا زانوی غم بغل بگیرم و بزنه یه مرضی هم بگیرم و دست از پا درازتر برگردم ایران و دوباره روز از نو روزی از نو

تازه با کلی خسارت جسمی و روانی و اعصابی و مالی!!!


می خوام اینو بگم که توی شرایط و موقعیت های سخت زندگی فقط کافیه چند لحظه به اعصاب و احساسات خودمون مسلط بشیم و منطقی فکر کنیم 

اینجور وقتا 2 راه پیش رومونه

اولی اینکه بشینیم و به مشکل پیش آمده فکر کنیم و هی عمق فاجعه رو برای خودمون بشکافیم و هی به صورتهای مختلف برای خودمون باز کنیم مسئله رو و هی غصه بخوریم

(که صد البته کار بســــــــــــــــــیار ساده ایه)

دومی اینکه سعی کنی سرپا بایستی و راهی رو پیدا کنی که بتونی با مشکلت اول کنار بیای و بعدم برای حلش (اگر حل شدنیه) یه فکری کنی

اگرم تصمیم و برنامه ای داری یا هدفی رو دنبال می کنی بچسبی بهش که پیشرفت در مسیر همین هدفت تحمل سختی و مشکلت رو برات ساده تر کنه

(که باز هم صد البته کار بســــــــــــــــــــــــــــــــیار مشکلیه)

حالا دیگه انتخاب با خود آدمه

راه ساده و بی حاصل؟؟

یا راه سخت با نتیجه ای هرچند کوچک در انتها؟؟


^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^


برای مخاطب خاص:

می دونم شرایط جدید زیاد از نظر روحی تحت فشار قرارت داده

اما تو هم فکر کن ببین راه سخت رو انتخاب می کنی یا راه ساده

فقط یادت باشه من فقط و فقط منتظر شنیدن خبرهای خوبم

غیر از این باشه خودت می دونی 


*pegi
















من به لبخندی از تو خرسندم...

*



سلام

خوبید؟؟ 


می دونید

نمی خوام از خودم تعریف کنم که بگم آدم با جنبه ای هستم یا خیلی روشنفکر و باحال و اینام و هرکی هرچی بگه می پذیرم و اصلاً سرم درد می کنه که یکی ازم ایراد بگیره و خدای انتقاد پذیریَم

نــــــــــــــه  

اصلاً هم اینطوری نیستم

اما اگر کسی بتونه قانعم کنه که کاری رو اشتباه انجام می دم یا اخلاق بد و ناجوری دارم یا عادت غلطی دارم یا رفتارم درست نیست یا هرچی

اگر بتونه قانعم کنه

حتماً تلاش می کنم تا درست کنم رفتار و اخلاقم رو


مورد دوم موضوع مورد نقده

گاهی بعضیا از یه چیزایی ایراد می گیرن

که هرچی با خودت فکر می کنه نمی فهمی که آخه این موضوع به این آدم چه ربطی داره؟؟!!!

یا یه چیزایی هست که نه تغییر پذیره و نه اصلاً لزومی داره کسی ازشون ایراد بگیره

فکر کن مثلاً از یکی ایراد بگیری که چرا قیافه ات اینجوریه!!! خب آخه این چیزیه که بشه نقدش کرد؟؟؟

 

مورد سوم آدم منتقده

از نظر من کسی اجازه انتقاد از دیگری رو داره که خودش به یه سطح قابل قبول شخصیتی و فکری و رفتاری و اخلاقی و فرهنگی و... رسیده باشه

نمیگم فقط آدمهای خفن و سطح بالا و حرفه ای باید انتقاد کنن

نــــــــــــــــــــه

گفتم در سطح قابل قبولی باشن

یعنی به یه قوام فکری و شخصیتی مناسب رسیده باشن

اینجور افراد مسلماً آدمهای شایسته ای برای انتقاد کردنن

و دیگه اینکه کسی که می خواد از دیگری ایرادی بگیره

باید به درجه ای از شناخت راجع به طرف مقابلش رسیده باشه

وقتی تو نمی دونی افکار طرفت چیه و اصلاً تو چه فازیه و تا حالا یک بار هم بطور جدی باهاش درباره هیچ موضوع جدی بحث و تبادل نظر نکردی و همه حرفاتون خلاصه میشه به حرفهای عادی و روزمره و مسخره بازی (که اونم بزور انجام میشه) دیگه به چه حقی راجع بهش قضاوت می کنی و نقدش می کنی؟؟

 

اینم بعنوان مورد آخر بگم و برم

انتقاد خوبه

سازنده باشه بهتره

اما بهترین انتقاد اینه که بتونی فقط و فقط 1 مورد برای ایرادی که به طرفت گرفتی دلیل بیاری که دست کم خودت رو قانع کنه

قانع کردن انتقاد شونده پیشکشت

  

  ^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^ 


این رو توی وبلاگ جناب مزخرف نویس دیدم 

پشت منو که لرزوند و اشک به چشمم آورد 

گفتم شاید به دل شما هم بشینه


* بچه ها شما هم نمی تونید وبلاگ من رو با IE باز کنید؟؟

کسی مشکل داره؟؟

اگه کسی تو فونت مشکل داشت و همه چی با حروف غیر قابل خوندن بود ، فقط کافیه رو صفحه right click کنید از قسمت encoding ، گزینه ی More و بعد( Unicode(UTF-8 رو انتخاب کنید تا درست بشه

باز هم با تشکر از یـــــک عزیز 


همین

GoOdLuCk

*pEgI 

*

تعطیلات شما چگونه به ... رفت؟؟


خب یادتونه که دیروز در کمال مسرت و شادمانی براتون از تعطیلات یهویی بوجود آمده گفتم؟؟ 

(طبق تحقیقات انجام شده کاشف بعمل آمد که یکی از سران حیدرآباد -نپرسید کی که نمی دونم- فوت کرده و کارمندای دولت و معلمای مدارس و استادای دانشگاه و ... اعلام کردن بخاطر شدت ناراحتی از وقوع همچین ضایعه اسف باری قادر به حاضر شدن سر کارشون نیستن!!! )


می خوام براتون تعریف کنم که من دیروز چگونه از تعطیلات خودم لذت بردم 

خب تا دم افطارش که به گرسنگی و حال نداشتگی گذشت 

همچین کمی مونده به افطار یه مرخصی اجباری بهم خورد که نمی دونی این مرخص اجباری اونم درست وقتی که افتادی روی غلتک و داری حالشو می بری چه ضدحالیه 

در همین راستا اعصابی داشتم در حد خفن 

پاچه می گرفتم این هواااااااااااااا 

حوصله هم که قربونتون روز روزونش نداشتم

وای به این دم افطار تارش 


خلاصه

از اونجایی که امروز امتحان داشتیم

سین (همکلاسیم) زنگ زد که من بیام باهام یکم درس کار کنی

با اینکه اصـــــــــــــــــــــــــلاً حوصله نداشتم

اما فکر کردم بد نیست بیاد بلکه منم سر ذوق بیام یه مروری کنم درسای قدیم رو 

این بود که گفتم بیا

حالا آمده دم در، با دوستش میلاد

درست وقتی که من و میلاد چشم تو چشم دماغ تو دماغ هم شدیم 

یهو سین عزیز یادش افتاد که بگه پگی ایراد نداره میلاد هم بیاد تو؟؟

!!!!! 

یه نگاهی بهش کردم 

گفتم نه بیاید تو

دوباره جلوی اون بدبخت بیچاره که همینطور هاج و واج دم در ایستاده بود برگشته میگه اگر مشکلیه بگو بگم بره هاااااا

گفتم بیاید تو خودت رو لوس نکن

آمدن تو و خدا می دونه که چقــــــــــــــــدر بخودم فشار آوردم تا 4 صفحه جزوه رو براش توضیح دادم  و داشتیم به لحظات هیجان انگیز آخرش نزدیک می شدیم که....

دیرریم دیری دیدیم دیدم 

دیرریم دیری دیدیم دیم

...

موبایلم زنگ خورد

جواب دادم 

می بینم خرده خانمه

میگه پگی دارم می میرم 

(این کلاً همیشه به ناله است)

میگم چته آخه؟؟

میگه دارم می میرم از بس بالا آوردم 

خب از پشت تلفن که کاری از دستم بر نمی آمد 

بهش گفتم یکم ORS درست کن بخور خوب میشی 

قطع کرده، 2 ثانیه بعدش زنگ زده گریه گریه که من دارم می میرم چکار کنم؟؟؟ 

گفتم باشه الآن بچه ها رو می فرستم بیان دنبالت ببرنت دکتر

خلاصه به چه ضرب و زوری اینا بهم رسیدن و بردنش بیمارستان بماند

وقتی برگشتن می بینم سین رو کارد بزنی خونش درنمیاد 

میگه پگی، میلاد نذاشت، اگرنه همون وسط بیمارستان اینقدر می زدم اینو که بمیره هممون راحت شیم 

(می گفت وقتی رسیدن به بیمارستان یهو خرده خانم زده زیر خنده و حالا نخند و کِی بخند که من نمیام دکتر بریم خونه- خنده های هیستریک که تا 2 شب ادامه داشت )

فکر کنید که ساعت 12 شبه و منم با احوالی که شرحش رفت  و خرده خانم که هم حال جسمیش بده و هم حال روحیش (رسماً زده بود به سرش) و سین که داره از عصبانیت خفه میشه  و میلاد بدبخت فلک زده که مونده این وسط و نمی دونه که اصلاً برای چی این وسطه !!!

دردسرتون ندم که  ساعت 1:30 سین و میلاد رفتن و به خرده خانم گفتم از اینجا تکون بخوری خودم می کشمت همینجا می گیری می خوابی که اگر شب حالت بد شد بتونم یه غلطی بکنم 

اونم که خوابید، تـــــــــــــــــــــازه ساعت 2 نشستم به درس خوندن!!! 

ساعت 3:30 خوابیدم


بازم بگید پاشو با دوست پسرت برو بیرون

آخه مگر این ذلیل نمرده ها برای آدم اعصاب می ذارن؟؟؟؟


8 پاشدم رفتم سر جلسه امتحان

تا 4 که کالج بودم خمیــــــــــــــــازه کشیدم 

اما جاتون خالی امتحانی دادم هلو 

(از این هلو جدیدا نه هااااا، از همون قدیمیای خودمون  )


تعطیلاتتون مشعوف!!! 



*pegi

*

!If only U can, beat




^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^


داشتم همیـــــــــــــــــــــــــنجور بُکُش می خوندم برای امتحان فرداهاااا 

یهو خبر از غیب رسیده که چه نشسته ای که فیتیله فردا تعطیله 


خرده خانم زنگ زده میگه پاشو با دوست پسرت برو بیرون حالشو ببر

میگم جان تو فقط منتظر بودیم یه تعطیلی گیر بیاریم

!!!

*

محض تنوع 

 

امرداد:
سمبل : شیر
عنصر :آتش
سیاره : خورشید
عضو آسیب پذیر : قلب و پشت بدن (پس بگو این کمردردای کذایی مال چین )
روز اقبال : یکشنبه (آخه اینجا تهطیله یکشنبه ها)
اعداد شانس : 8و9
سنگ خوش یمن : یاقوت ()
رنگ : زرد (اینو خودم قبلاً گفتم)
گل : آفتابگردان 
حیوان : گربه سانان(بخصوص شیر )
عاشق عاشق شدن است و معشوق خود را غرق هدایای خود می کند (این قسمت دومشو خالی می بنده )
تلاش می کند تا رابطه ی عاشقانه ی بی نقصی را خلق کند (اینو ولی راست میگه)

بقیه اش رو هم اینجا ببینید 

 

می دونید 

من عاشق ماه امردادم 

ماه تولدم 

نه فقط بخاطر این 

خودِ امرداد رو دوست دارم 

من عاشق خورشیدم 

عاشق آسمون صافِ صاف و آبی آبی 

گرمای امرداد بهم انرژی میده 

این ماه برام پر از هیجانه  

پر از عشق 

اونم از نوع تند و آتشین

نمی دونم چرا اما فکر می کنم رنگ این ماه پرتقالی خوشرنگه  

 

بعد از امرداد هم اردیبهشت رو خیلی دوست دارم 

لطافت و احساسات توی این ماه موج میزنه انگار 

رنگ این ماه هم بنظرم صورتیه  

 

شما چه ماهی رو دوست دارید؟؟ 

حستون توی کدومیکی از ماههای سال بهتر و دوست داشتنی تره؟؟  

  

 

  

*امشب دوست جون و آقای محترم دارن میان ایران 

میان تا زندگی مشترکشون رو رسمی کنن 

البته ۲ماه دیگه برمی گردن 

اما خب ۲ماه هم خیلیه 

دلم برای هردوشون تنگ میشه 

مسلماً برای دوست جون خیلی بیشتر  

نمیرم فرودگاه باهاشون 

به دوست جون گفتم دوست ندارم با اشک بدرقه اتون کنم 

اما اینم باعث میشه حال خوبی نداشته باشم

خلاصه که من سالم تحویل شما می دمشون 

هواشون رو داشته باشید 

اول می سپارمشون به خدا 

بعد به همه شما که توی ایرانید

 

 

*pEgI 

*

بر باد رفته 

 

همین جوری مثل بچه آدم ایستادمااااا

نه راه میرم

نه کسی از کنارم رد میشه

نه هیچی

یهو تعادلم رو از دست میدم و معلق می مونم وسط زمین و هوا 

آقای محترم میگه یه چندتا آجر بیارید من بریزم توی جیبای این بچه باد نبرتش 

 

وسط زمین و هوا گرفتنم 

اگرنه آوریل حسابی از خجالتم درمیامد 

آخه اون پشت سرم ایستاده بود

 

این عکس آوریله

یعنی خود خودش که نه

از خودش عکس نداشتم عکس دوستش رو گذاشتم   

خودش هم همین شکلیه فقط یه کوشولو لاغرتر 

  

 

عکس مشخصه؟؟؟ 

 کسایی که عکس رو نمی بینن لطف کنن یه سایت upload عکس معرفی کنن که فیل.تر نباشه  

من tinypic و imageshack رو امتحان کردم اما گویا مشکل دارن جفتشون 

 

این رو خیلی دوست داشتم، دانلودش کنید حتماً

 

*pEgI

*

 

 

از اینترنت تواشیح اسماءالحسنی و ربنای استاد شجریان و اذان مرحوم مؤذن زاده رو دانلود کردم دیروز 

چند دقیقه مونده به افطار روشن کردم بخونه

نمی تونید تصور کنید چه حالی شدم

اصلاً همه لذت افطار کردن به شنیدن این سه قطعه است 

دیشب بهترین افطار امسال رو داشتم 

 

 

 

 

 

* اونقدر مجذوب شده بودم که یهو به خودم آمدم دیدم دارم برای بار چندم گوش میدمشون  

دیشب یه چندباری اذان مغرب داشتم

 

 

  

 

واسه اطلاع دوستای عزیز : شجریان دقیقا قبل اذان شبکه یک ! 

 

با تشکر از شوکول عزیز

*

 

 

پشتی نیمکتی که روش نشستم کنده شده

تمام ساعت محکم بهش تکیه دادم که از جاش تکون نخوره

وقتی بلند میشم با صدای بلندی می خوره روی کفه نیمکت 

میام بگیرمش، محکم می خوره به پای پسر پشت سری 

میگم sorry 

میام بکشمش بالا روی نیمکت یهو از دستم در میره تالاپی میفته روی پاش 

میگم sorry 

دولّا میشم که برش دارم، اونم همزمان دولّا میشه

محکم کله هامون می خوره به هم 

اینبار دیگه از زور خنده حتی نمی تونم بگم sorry 

سریع از کلاس میام بیرون تا نزدم بیچاره رو ناقص کنم 

 

* اینو دانلود کنید جالبه

 

*PegI

*

 

 

سلام

خوبید؟؟ 

نماز و روزه هاتون قبول 

 

راستش یه چیز دیگه هست که یکم آزارم میده

گفتم بنویسم براتون ببینم ایراد از منه یا نه

 

مشکلم با ایناییه که اعتقاداتشون یهو می زنه بالا، یا فقط توی یه ایام خاص وجود داره

میگم حالا منظورم چیه

مورد اول رو از نزدیک تجربه دارم (عجب جمله بیخودی شد!!!)

دختری که تا 8 سالگی و 364 روزگی با پسر همسایه توی سر و کله هم می زدن و از سر و کول هم بالا می رفتن، اما از 9 سالگی حتی بزور جواب سلام پسره رو میده و ازش چادر سر می کنه و حتی دستکش دست می کنه که نگاه پسره مثلاْ‌ به دستهاش نیفته 

یهو همون همبازیِ تا دیروز میشه نامحرمِ امروز

من نمی دونم آخه فرق روز قبل با امروز چیه؟؟

یعنی توی 1 روز یهو یکی نامحرم شد؟؟!!!

بنظرم اینجور آدمها آدمهای دگمی هستن که یه خط رو می گیرن و ناآگاهانه و بی هیچ درک درستی از قضیه تا تهش میرن و هیچ انعطاف فکری هم برای تحلیل دلیلش ندارن

یعنی اگر بگی چرا؟؟ جوابشون همون چیزیه که بهشون دیکته شده

سخت بتونن چیزی از افکار خودشون بهش اضافه کنن

یه مشت حرف تکراری و کلیشه ای

بدون درک درست

بدون اینکه حتی لذتی از کاری که می کنن ببرن

 

دسته دوم توی ماه رمضون خیلی زیاد دیده میشن

کسایی که توی روزای عادی سال مثلاً حجابی ندارن، یا به خیلی چیزای دیگه معتقد نیستن

اما یهو توی ماه رمضون یاد این چیزا میفتن

تا دیروز *ون لخت می گشته هاااا

از امروز روسری می ذاره

از اون عجیب تر اینایی که فقط تا افطار این حجاب و اعتقادشون رو حفظ می کنن 

البته که اعتقاد و نظر هر کسی محترمه

اما خب آخه بابا جان بالاخره یا قبول داری یا نه

اگر قبول داری پس چرا بقیه روزا و وقتایی که روزه نیستی قبول نداری؟؟

اگر قبول نداری پس چرا توی ماه رمضون و وقتی روزه ای قبول داری؟؟
 

میگه می خوام برم تو کار این پسر عربه یکم اذیتش کنم

بعد میگه نه زبون روزه گناه داره

بعد دوباره میگه بذار پ.ریو.د که شدم اونوقت

!!!!

یعنی اونوقت گناه نداره؟؟

بعد حالا باز تا اینجاش قابل تحمله

این که میگه تو رو خدا تو هم با من روسری سر کن من تنهایی خجالت می کشم دیگه آخرِ احمقانه است

یعنی از اعتقاد و باور خودش خجالت می کشه

دنبال یه پا می گرده برای عمل به اون چیزی که خودش باور داره

(اصراراً می گفت روزه بی حجاب قبول نیستااااا)

خب سر نکن

مجبورت کردن مگر؟؟؟

این حس بهم دست میده که اینجور آدمها خودشون و دین و اعتقادشون رو به مسخره گرفتن 

انگار این کار رو از سر اجبار انجام میدن

 

البته که این نظر شخصیِ شخصِ شخیصِ بنده است و هیچ لزومی هم نداره که درست باشه

خدا رو چه دیدی

شاید کار اونهاست که درسته

اما هیچ رقمه تو کَتِ من نمیره 

والسلام 

 

GoodlucK

*PegI

*

منم بازی 

 

   

آریان عزیز به بازی دعوتم کرده:

اگر جای انسانهای اولیه بودی ترجیح می  دادی چه چیزایی زودتر کشف یا اختراع شن؟؟

(عنوان دقیقاً همین بود)

 

خب دیگه مقدمه نمی خواد، میرم سر اصل مطلب

 

اختراعات:

1. صابون و مسواک و خمیردندون

(آقای محترم به من میگه مأمور بهداشت

مسواکم صبح تا مسواک نزنم به هیچکس سلام نمی کنم و حرف نمی زنم

شبم مسواک نزنم صبح می خوام بمیرم خودم)

 

2. بالش و لحافم 

(باورتون میشه من لحافم رو با خودم از ایران آوردم؟؟

40 کیلو اضافه بار رو فکر  کردید از کجا آوردم؟؟)

 

3 . شُلوار لی و تی شرت 

(البته بی آستین باشه خیلی بهتره -همون تاپ خودمون-

یعنی لباس راحتتر از این میشه؟؟ 

من با شُلوار لی می تونم حتی بخوابم)

 

4. حوله و چتر

(از خیس شدن و خیس بودن بدم میاد شدیداً )

 

5. کامپیوتر با اینترنت

(wireless باشه بی زحمت)

 

6. موبایل

(برای اینکه از media player و دوربینش استفاده کنم

اگرنه استفاده خاص دیگه ای نداره)

 

7. موتور

(یه حالی میدهههههههه )

 

8. مام و اسپری و عطر و...

(بوی تلخ و خنک در اولویته )

 

9. عکس

(با هر مدل عکسی کلی حال می کنم، بخصوص قدیمیهای نوستالژیک)

 

10. کتاب

(کتاب شعر و دیوان هم باشه)

 

11. دمپایی روفَرشی

(اینقدر بدم میاد تو خونه پابرهنه راه برم... )

 

12. لاک سفید

 

13. کارت تبریک

(هدیه مورد علاقمه، هم برای دادن هم گرفتن)

 

کشفیات:

1. دردونه و مامان و بابا و... 

 

2. دوستهام

 

3. انواع و اقسام خوراکی و خوردنی 

(ماست و شکلات و ماسالادوسا* و منگو + منگو جوس (mango juice) هم باشه لطفاً

دوست جون و آقای محترم به این نتیجه رسیدن که من معده ام سوراخه!!!

بس که این دوتا تفاهم دارن لامصباااا)

 

4. خط و کلمه 

(کلاً هرچی که بشه باهاش انتقال افکار و اینا کرد)
 

دیگه چیزی به ذهنم نمی رسه 

 

 ^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^ 

1. دیشب جای همه اونایی که نبودن خالی بود

دوستای خوب و تراس با ویوی عالی و هوای محشر و صد البته کادوهای یکی از یکی بهتر!!!

بابت تبریکها هم ممنون

ان شاءلله قسمت شما بشه!! 

  

از بین تبریکا که از اقسا نقاط دنیا ارسال شد، این یکی از همه جالبتر بود 

 

2. با اجازه سید و رها و سمانه و هاD از طرف بنده دعوتن 

  

توصیه نوشت: هندوانه گندیده نخورید بد کوفتیه  

 

* ماسالادوسا یه غذای هندیه که من 23 سال تعریفش رو از مامان و بابا شنیدم و بعد از 23 سال آمدم اینجا خوردم

خیلی خوشمزه است. اگر از اینورا رد شدید امتحانش کنید حتماً 

 

 

 

GoodlucK 

*PegI