دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*

 نِـ می خوااام!!!!

 

 

سلام 

خوبید؟؟ 

 

آقا یادتونه من گفتم از موتور سواری خوشم میاد؟؟ 

یادتونه گفتم یه حالی میدهههههههههههههه ؟؟

یادتونه گفتم خوشم میاد بشینم پشت موتور هی باد بخوره تو ص.ورت و ل.ای موهام؟؟؟ 

آقا اشتباه کردم قبوله؟؟ 

من اشتباه کردم 

بسکه پشت موتور سرما خوردم 

هی باد خوردم 

هی هرچی خودمونو ساختیم که بریم یه جایی، وقتی رسیدیم همه ریختمون بی ریخت شد 

اصلاً انگار نه انگار که ساعتها پای آینه وقت تلف کردی 

انگار همین الآن از تو رختخواب بیرون آمدی و آرایش از شب قبل مونده هم روی صورتت ماسیده 

آقا من اصلاً نخواستم 

اصلاً 

*

 

 

  

 

اصرار نکنید نمیگم  

 

*

 من نبودم دستم بود 

 

سلام

خوبید؟؟

 

آقا به جان خودم من نه مریضم، نه مرض دارم، نه دل درد دارم نه هیچ چیز دیگه

هی  هم بیکار نیستم بیام این وبلاگ مادر مرده رو زنده کنم بعد یهو غیب شم که بیچاره بلاگ به فنا بره

اینقدرام دیگه حافظه ام گوشت کوبی نیست که یهو یه ماه یه ماه یادم بره وبلاگی هست

ولی خب چه کنم که اصولاً طلسم شدم انگار

این بارم غیبتم نه عمدی بود نه خودخواسته نه جیب خواسته بود نه درس خواسته بود نه اصلاً خواسته بود

بلکه اینبار کاملاً ناخواسته بود!!!!!

یعنی داشتم مثل بچه آدم وبلاگ up می کردم اگر یادتون باشه

یه روز آمدم کانکت شم دیدم کانتکت نمیشم!!!!!

هی بگرد، هی بررسی کن، هی دنبال دلیل بگرد

آخر سر سیمشو گرفتیم دنبال کردیم دنبال کردیم دیدیم ای وای چه باحال! به هیچ کجا وصل نیست!!!!!

آره عزیزانم

یه از خدا بیخبری آمده بود آنتن اینترنتمون رو دزدیده بود رفته بود

زنگ زدم به شرکتی که ازش اکانت گرفتم میگم آنتنم رو دزدیدن چکار کنم؟؟

میگه باید 7000Rp بدید براتون آنتن جدید وصل کنیم 

 !!!!!!!!!! (آنتن قبلی free بود)

به بابا گفتم خب من اگر می دونستم این آنتن 7000تا می ارزه خودم بازش می کردم!!! والاااااا  

خلاصه ما هم گفتیم نخواستیم

موندیم تا یکی از بچه ها که می خواست جمع کنه بیاد ایران قول آنتنش رو داد که اونم تا روز آخر (که پریروز باشه) داشت خودش ازش استفاده می کرد

حالا دیدی من بی تقصیرم؟؟؟؟

 

حالا اگر از حال و روز ما هم خواسته باشید

راستش این وسطا (یعنی حدود 12 روز پیش) بابا برگشتن ایران
چون هنوز کلاسام شروع نشده بود هیـــــــــــــــچ کار و برنامه ای نداشتم
حوصله ام سر می رفت و بطرز عذاب آوری بیکار بودم
بیکاری و بی برنامگی شدیداً اذیت می کرد
جناب دوست هم که نبود که ببرتم بیرون یا دست کم یکم براش غرغر و درد دل کنم
از اون طرف هم روزای گــُل گــُلی نزدیک بودن و خلاصه اینکه برید دعا به جون دزده بکنید که نبودم چون اینقده توی این 12 روز این بچه شیر درونم خوش اخلاق شده بود که فردای آمدن جناب دوست کلی باهاش سر یه موضوع کاملاً بیربط به خودمون داد بیداد کردم و همین پریشبم جاتون خالی کلی براش زار زدم 

حالا تــــــــــــــــــــــازه یکم اوضام بهتره

کلاسها هم شروع شدن

البته که هنوز کلی مونده تا رو روال بیفتن

اما خب

دیگه الآن گاز نمی گیرم
پاچه هم همچنین
خلاصه الآن یه موجود بیخطر با شما صحبت می کنه  

 

 


آقا شب یلدا زنگ زدیم به مامان جانمان که یلدا رو تبریک بگیم
(جناب دوست هنوز ایران بود)
مامان جانمان فرمودند شمارۀ جناب دوست رو بده می خوام ببینمش 

ما رو میگی!!!!!!
شدیم رنگ دیوار
گفتیم نکنه مامان جانمان اشتباهی ملتفت شدن و فکر کردن الآن باید برن داماد بپسندن؟؟!!!!!! 

هرچی زور زدیم بفهمیم برای چی می خوان جناب دوست رو ببینن گفتن هیـــــــــــــچی، همینجوری
با دست و دلی ترسان و لرزان موضوع رو با جناب دوست درمیان گذاشتیم که مامانمان می خوان شما رو زیارت نمایند
که بالاخره ملاقات انجام شد و دستگیرمان شد که نخـــــــــــــــیر، مامان جانمان بکلی از بیخ از ما قطع امید نموده اند و فقط می خواستن ببینن واقعاً این جناب دوست چطور موجودین که گُل دختر گند اخلاقشون تونسته اینهمه کنارشون دووم بیاره (بزن به تخته) و اصلاً و ابداً هم از اون خیالاتی که ما داشتیم مامان جانمان نداشتن عمراً !!!!!!!


 

 

دیگه فعلاً همینا دیگه 

تا فردا پس فردا مراقب خودتون باشید تا بیام باز  

 

 

*PeGi

*

 

 

 

 

*

 سوسن

 

با بابا عجیب افتادیم رو دور سوسن گوش دادن 

بعد یه آهنگ داره هی میذاریم میگه آخ به دلم واخ به دلم یه کارد سلاخ به دلم 

بعد ما هرهر می خندیم که حالا چرا کارد سلاخ؟؟؟؟؟  

خب چیه؟ آدم بیکار ندیدی؟؟؟

 

اما یه سری آنگهاش عجیب فاز میده توی این اوضاع 

 

بستی تو تا بار سفر از خونه ما/ خاموش و سرده بی تو این کاشونه ما 

 هرجا میرم یادت همیشه/ هرگز ازم جدا نمیشه

هرچند که این سفر کوتاهه/ اما دلم رضا نمیشه 

تو در این سفر خدایا ز بلا نگه بدارش 

 

یا مثلاً  

 

تو شهری که تو نیستی خیابون شده خالی 

اون نگاه گرم تو یادم نمیره/ بوسۀ بی شرم تو یادم نمیره 

 

والخ 

 

جوادم خودتونید  

 

 

 

شاد باشید  

 

*pEgI

*

 کدبانو شفته!

 

شب ساعت 12 دیگه افقی میشم 

صبح ساعت 9 بزور از جام بلند میشم 

حالا نه که  تمام 9 ساعت تخت خو.ابیده باشمااااا 

نـــــــــــــــــــــه 

اما خب استراحت که بود 

نبود؟؟ 

 

ساعت 1بعد از ظهر که میشه می بینم دیگه نمی بینم! 

خــــــــــــــــــــــــــــوابم میاد چقدررررر 

دوباره میرم میفتم یه گوشه 

2:30 از جام بلند میشم گرسنه 

قرار بود ناهار امروز با بابا باشه 

اما خبری از غذا نیست 

نه که روم زیادهههه! 

میگم پس کو ناهار؟؟؟؟؟؟؟ 

میگن الآن  

خلاصه میرن توی آشپزخونه و بساط کته رو آماده می کنن 

بساط کباب برگ هم که نصفش قبلاً آماده بوده و مونده بحث ذغال گیروندن و من.قل آماده کردن و اینا 

جان خودم نباشه، جان شمام نباشه، جان همونی که می دونید سیم سوته غذا آماده است و این عرق شرم و خجالته که همینجوووووووووووووووور از سر و روی ما می چکه 

 

آخه من یه عیبی دارم (کنار بقیه عیبهام) 

اونم اینکه اگر مثلاً 9 صبح دست بکار غذا درست کردن بشم، ان شاءلله اگر خداوند یاری بفرماید طرفای 3-2 غذا آماده است! 

بعد تازه این که خوبه 

این که چی آماده است خودش مسأله ایه 

نه که دستپختم بد باشه هااااااااااا 

نــــــــــــــــــــــــه 

فقط نمی دونم چرا برنج پختن یاد نمی گیرم 

حالا باز اگر آبکش کنم بد نمیشه 

کته هام دیگه آخرِ آبروریزی و افتضاحه 

یادمه یه بار یه کته ای ساخته بودم که ته دیگهش دیگه داشت می سوخت، اما کفگیر می زدی ته  قابلمه صدای شلپ شلپ آبو می شنیدی!!!!!  

 

حالا هم اوضا همچین تغییری نکردی 

بقول جناب دوست باید بشینیم با دست گوله کنیم پلوها رو بعد بخوریم! 

بعد از این خجالت آورتر وقتیه که جناب دوست میگه پگی من خودم باید کته درست کردن رو یادت بدم 

!!!!!!! 

بعد با اینکه حرصت می گیره هاااا اما ته دلت می دونی که پلوهای اون بهتر و قابل تحمل تره 

بهتر و قابل تحمل تر چیه؟؟ رسماً خوب میشه کته هاش 

بعد همین که فقط نیست که 

بابا هم میان اینجا و 1بار که براشون پلو درست می کنی میگن دخترم من باید یه بار اینجا برات کته درست کنم که یاد بگیری 

 

بعد حالا بازم تا اینجاش با شرمندگی و خجالت قابل حله 

دیگه بدترینش اینه که می دونی سالهاست هرکی بهت رسیده همینو گفته، اما تو بازم کته هات شفته ای میشه که فقط بدرد خندیدن می خوره و بس! 

 

نشنیدم، چی گفتی؟؟؟ گفتی خنگ؟؟؟؟؟  

بی ادب!!!! 

 

  

 

 

  

 

gOoDlUcK 

*pEgI

*

 سین مثل سوتی!

 

 

1. دارم با سین تلفنی راجع به صاحبخونه خرده خانم حرف می زنم 

 میگم: خیلی خوبه که صاحبخونش اینقدر هواشو داره 

میگه: آره، هواشو داره 

میگم: اونم آدمی که اینقدر کله گنده و گردن ک.لفته 

میگه: آره، خیلی ک.لفته 

 !!!! 

 بعد خودش هر هر زده زیر خنده میگه: می خوای من اینقدر از تراوشات ذهن تو استفاده نکنم و خودم یه چیزی بتراوشم؟؟ آخه اگر الآن یکی حرفهای منو می شنید چی فکر می کرد راجع به من؟؟؟!!!  

  

  

 2. سین زنگ زده میگه: این پسر افغانیه دیگه شورشو درآورده، رفته به فلانی گفته من با بهمانی دوستم. باید یجوری حالشو جا بیارم که دیگه پاشو تو دماغ ما نکنه  

 !!!! 

 دوباره زده زیر خنده میگه: یعنی دماغشو تو کفش ما نکنه 

  

  

کلاً  این بشر سوتی زیاد میده 

بسکه حرف میزنه خب 

وقتی میفته رو دور بقول خودش همینجور do do do حرف می زنه 

باید با زور چماق ساکتش کنی  

 

 

خوش باشید 

*PeGi

*

 

سلام  

خوبید؟؟ 

 

باور کنید کلی حرف دارم براتون 

اما باید سر صبر بشینم تایپ کنم که اینم فعلا ً مقدور نیست 

آخه بابا بعدِ 8 ماه آمدن اینجا پیشم و نمیشه من هی بشینم پای نت 

اما حالا فعلاً برای تلطیف فضا اینو داشته باشید تا بیام باز  

 

 

 رییس یک کارخانه بزرگ معاون شیرازی خود را احضار و به او می گوید:

     "روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالی دیده خواهد شد. نظر به اینکه چنین پدیده ای هر 78 سال یکبار تکرار می شود، به همه کارگران ابلاغ کنید که قبل از ساعت 7، با بسر داشتن کلاه ایمنی، در حیاط کارخانه حضور یابند تا توضیحات لازم داده شود. در صورت بارندگی مشاهده هالی با چشم عریان (غیر مسلح) ممکن نیست وبهمین خاطرکارگران را به سالن نهارخوری هدایت کنید تا از طریق نمایش فیلم با این پدیده شگفت آشنا شوند".

    معاون شیرازی خطاب به مدیر تولید آبادانی:

     "بنا بدستور جناب آقای رییس، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالای کارخانه طلوع خواهد کرد. در صورت ریزش باران، کلیه کارگران را با کلاه ایمنی به سالن نهار خوری ببرید تا فیلم مستندی را درباره این نمایش عجیب که هر 78 سال یکبار در برابر چشمان عریان اتفاق می افتد، تماشا کنند".

    مدیر تولید آبادانی خطاب به ناظرلر:

     "بنا بدرخواست آقای معاون، قرار است یک آدم 78 ساله هالو با کلاه ایمنی و بدن عریان در نهارخوری کارخانه فیلم مستندی درباره امنیت در روزهای بارانی نمایش دهد".

    ناظر لر خطاب به سرکارگر ترک:

     "همه کارگران بایستی روز دوشنبه ساعت 7 لخت و عریان در حیاط کارخانه جمع شوند و به آهنگ بارون بارونه گوش کنن".

    سرکارگر غضنفر خطاب به کارگران

    :"آقای رییس روز دوشنبه 78 سالش میشود و قرار است در حیاط کارخانه و سالن نهار خوری بزن و بکوب راه بیفته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا کنه.هرکس مایل بود میتونه برهنه بیاد ولی کلاه ایمنی لازمه ".

*

ماجرای میسور و سوسک و رکورد نویس حرفه ای!!! 

 

سلام 

خوبید؟؟ 

 

می دونم خودم که خیلی وقته چیزی ننوشتم و این چه وضع وبلاگ نویسیه و خجالت نمی کشم؟؟ و اینا

اینم می دونم که خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی منتظر بودید همه تا من بیام 

خب 

آمدم 

 

راستش اتفاقای این چند وقت یکم زیادی زیاد بودن و می دونید خودتون وقتی خبرا زیاد باشه شوق تعریف کردنشون کم میشه 

یعنی یه رابطه عکس دارن با هم 

بعدم که اصلاً گفتن همش بعد گذشت چند روز لطف خاصی نداره 

اما چندتاییش برام جالب و خاطره انگیز بود 

بخصوص یه سفر یک روزه به میسور بهمراه جناب دوست و آقای الف 

 

چندوقتی بود که هی غرغر می کردم که من می خوام برم میسور 

من می خوام باغ وحش میسور رو ببینم 

من می خوام اون میمونی رو که بی تا گفته بود ببینم 

من می خوام.... 

تا بالاخره جناب دوست دلش سوخت و با آقای الف برنامه میسور چید و بعدم بمن گفت حالا اگر می خوای بیا تو هم بریم!! 

(حالا گیرم قضیه یکم متفاوت بود، اینش که مهم نیست

خلاصه که سه تایی رهسپار شهر میسور شدیم 

 

اولین جایی که رفتیم معبد تیپو سلطان، توی چند کیلومتری میسور بود که چون برای هندیها بلیط 5Rp بود و برای خارجیها 100Rp ، نرفتیم داخل و از همون بیرون نگاه کردیم 

 

بعد وارد میسور که شدیم اولین جایی که دیدیم کلیسای St Philomena's بود 

شانسی که آوردیم روز یکشنبه رفتیم که روز کلیسا و مراسم دعا بود 

من عاشق دعاهای مسیحی هستم که همه با هم با شعر و آهنگ دعا می خونن 

و نمی دونید چطور غرق لذت شدم وقتی یه دعایی رو شروع کردن و همه با هم کاملاً هماهنگ با آهنگی بینظیر دعا خوندن (با اینکه به زبان هندی می خوندن و من اصلاً متوجه مفهومش نمی شدم) 

این و این هم دوتا عکس از نمای داخلی کلیسا 

 

بعد از کلیسا رفتیم باغ وحش 

راستش اونقدرا که فکر می کردم جای خاصی نبود و یجورایی پشیمون شدیم 

بخصوص که اون میمونه رو هم ندیدیم (بی تا این بود؟؟)

و میشه گفت جالبترین حیوونهایی که دیدیم زرافه ها بودن که خیلی خیلی خیلی بزرگتر از اونی بودن که ما (من و آقای الف) فکر می کردیم 

یعنی ما از اندازه زرافه یه چیزی تو مایه های شتر توی ذهنمون بود 

اما اگر بگم زرافه 2 برابر شتره اغراق نکردم 

چیز جالب دیگه ای هم دیدیم فیلها بودن که خودشون جالب نبودن 

یه عضو خصوصی فیل نر بود که خیلی برامون جالب بود 

یعنی عجیب بود 

از نظر اندازه و سایز میگم 

جوری بود که آقای الف در کمال ناباوری می گفت بچه ها باور کنید این اون چیزی که ما فکر می کنیم نیست، شاید یه جای دیگشه 

و جناب دوست هم می گفت آره احتمالاً نافشه که نبریدن هنوز!!!!  

دیگه گفتن نداره که از گذاشتن عکسش هم معذوریم (آخه اصلاً عکسی ننداختیم که بذاریم. فکر کن!!!! جا قحطی بود برای عکس گرفتن؟؟؟؟؟؟) 

 آها، یه چیز جالب دیگه دوتا گوریل بودن که خیلی رمانتیک همدیگه رو بغل کرده بودن و کمر همو نوازش می کردن!!!! 

بعد باغ وحش نوبت Mysour Palace بود که شکوه و عظمت سلطنتی رو اینجا میشد دید 

بی تعارف خیلی از باغ سعدآباد و کاخ نیاوران عظیمتر و با شکوه تر بود 

متأسفانه اجازه عکسبرداری از داخل قصر رو نمیدن 

اما بمن اعتماد کنید که این قصر واقعاً چیزی کم نداشت 

تمام سقفش کار شده 

تک تک ستونهاش کار شده 

درهای چوبی سنگین و کنده کاری شده با طرحهای بینظیر 

تمام دیوارها با مجسمه های خدایان هندی پوشیده شده 

و هرچی بگم کم گفتم 

فقط حیف که نمیشد عکس بگیریم (توی نت هم هرچی گشتم عکسی از داخل قصر پیدا نکردم

این نمای بیرونی 

این از یه زاویه دیگه 

این و این هم tempo ورودی محوطه قصر 

بدیِ دیگه اش هم این بود که مجبور بودیم بدون کفش وارد قصر شیم که امیدوارم هیچوقت مجبور نباشید جایی غیر از خونه بدون کفش راه برید که مصیبت بزرگیه 

 

بعد از Mysour Palace نوبت Brindavan Garden بود (باغ بسیار زیبا و وسیعی است که با فاصله نوزده کیلومتری شهر میسور که بر روی سد میسور به نام «ک – آر – اس» و کنار رودخانه معروف آن به نام کاروی ساخته شده‌است.) که یک پارک صخره ای خیلی بزرگه و قشنگه که البته جالبترین قسمت و برنامه این پارک رقص آبه که بهمین خاطر معمولاً شب رو برای رفتن بهش انتخاب می کنن 

رقص آب جالب بود، اما نه اونقدر که بیشتر از 15-10 دقیقه بخاطرش بایستیم 

پس راه افتادیم آمدیم پایینتر و یه جایی روی چمنها زیر انداز پهن کردیم و بعد سالها زیر آسمون پر ستاره دراز کشیدیم  

خ.وابید.ن زیر آسمون پر ستاره لذتی داره که امیدوارم نصیب همتون بشه 

این و این و این و این 

برنامه بعدی هم بسلامتی برگشتن به خونه بود 

در کل روز خیلی خوبی بود، بخصوص که هممون خیلی وقت بود مسافرت نرفته بودیم (بخصوص خود من که از وقتی آمدم اینجا هیچ جای تفریحی نرفته بودم) 

و جای همه شمایی که نبودید هم خالی بود  

فقط اینکه آقای الف شب موقع برگشتن سرما خورد و سیوزیتهاش عود کرده و الآن زیاد روبراه نیست (بسکه باد خورد توی ماشین)

 

شب ساعت 12:30 رسیدم خونه 

اونقدر خسته بودم که نمی تونستم سر پا بند شم 

در کمد رو باز کردم که بقیه پولها رو بذارم توش 

یدفعه دیدم یک عدد سوسک قدِ یک تانک!!! نشسته روی در (از داخل) 

وقت جیغ و داد کردن که نبود 

اگرم بود اولاً حس و حالش نبود، دوماً کسی نبود که به دادم برسه 

پس به دست خودم تمام داخل کمد رو (که لباسهام هم داخلشه) امـــــــــــــــــــشی پاشی کردم و در کمد رو هم بستم و رفتم خ.وابی.دم 

اگر حال عادی بود تا خود صبح می نشستم و زل می زدم به کمد که سوسکه نیاد بیرون 

اما اونقدر خسته بودم که بیهوش افتادم و اصلاً هم توجه نکردم که سوسک قد خودم در 2 متریم وول می خوره 

فقط وقتی صدای خش خشش رو از داخل کمد می شنیدم خیالم راحت میشد که اون تو مونده 

صبح که بیدار شدم نمی دونم چرا یهو احساس شجاعت کردم و رفتم که جنازه سوسک رو بردارم و بندازم توی چاه، که دیدم حتی جرأت ندارم در کمد رو باز کنم 

شانس آوردم سین یهو دلش برام تنگ شده بود و هوس کرد بیاد پیشم و با کمی قربون صدقه بیچاره رو خام کردم که همه کمد رو بریزه بیرون و سوسکه رو پیدا کنه و بندازه توی چاه 

دستش درد نکنه، واقعاً فرشته نجات بود توی اون لحظات سنگین و پر التهاب!!! 

 

دیگه بعد از اونم تا همین الآنی که در خدممتون دارم اینا رو تایپ می کنم مشغول رکورد نویسی بودم و چه استرس و بدبختی هم کشیدم سر همین رکوردا 

اینو یواشکی میگم که بخاطر اعصابی که بهم ریخته، یه بحث و دلخوری کوشولو هم با جناب دوست داشتم 

دیگه همین دیگه 

  

آها، دیشب هم بالاخره قسمت شد و بی تا جون رو دیدم 

اینو گفتم که شماهایی که جشن پرشین بلاگ شرکت کردید بدونید که من خیلی هم دلم نسوخته و خیلی هم دوست نداشتم اصلاً شرکت کنم و هیچم فوز به دلم نمونده 

 

یه چیز دیگه هم اینکه بسلامتی اشتراک اینترنتم داره تمام میشه و فکر نکنم حالا حالاها دلم بیاد 2500Rp ناقابل خرج کنم 

اینم گفتم که اگر نبودم نگرانم نشید 

 

آخریش هم اینکه فردا شب، شب Halloween و احتمالاً ما هم پارتی تشریف می بریم 

اگر رفتم قول میدم جای همه شما رو خالی کنم 

 

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^ 

 

*هستی جون فقط بخاطر تو  

   

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای سارا:  

سارا، امروز 8/8/88 بود 

یادته؟؟ قرارمون 

من که نیستم 

تو رفتی؟؟ 

سر زدی؟؟ 

یادت بود؟؟ 

 

 

*pEgI

*

 همیشه به شادی؟؟ کی گفته؟؟

 

 

سلام 

خوبید؟؟  

 

 

توجه شما را به دو مکالمه تلفنی جلب می نماید:

 .1

:today 

Hi merry- 

?Hi madam, how R U+ 

??Fine. Where R U merry ?? R U comming to my home today- 

Madam, today problem. Tomorrow I'll come+ 

OK, no problem. C U tomorrow- 

 

.2 

:tomorrow 

?Hi merry, where R U- 

Hi madam. madam, today is late, I'll come tomorrow+ 

Merry I'm not at home tomorrow- 

OK madam, I'll come tomorrow+ 

Merry I'm not at home tomorrow-  

OOK madam, I'll come tomorrow+  

Merry I'm telling U I'm not at home tomorrow-   

OOOOOK madam, I'll come tomorrow+   

Merry, can U understan me?? I said I AM NOT AT HOME TOMORROW-

I have cls, I've to attend my cls. don't come tomorrow 

OOOOOOOOk madam, I'll come tomorrow+ 

Merryyyyyyyyyyyyyyy, I'm telling U don't come tomorrow- 

If U can come today 

Today is late madam, I'll come tomorrow+ 

???Merry, won't U come today- 

???no madam, I'll come tomorrow. U R at home tomorrow+ 

??listen merry, never come to my home again, OK- 

OOOOOOOOOOOOOOOOOK madam, I'll come tomorrow+  

 

حالا باز بیاید بگید تو که همش خوش می گذرونی، چرا غُر می زنی 

خب من جاهای خوبش رو برای شما تعریف می کنم 

ناشکری نمی کنم 

اما اینجا هم زندگی سختی و مشکلات خودش رو داره 

اینی که این بالا نوشتم تازه خنده دار ترین و مسخره ترینشه 

توی شبای diwalli مجبور بودم درس بخونم و یه عالمه record بنویسم 

نمی دونم باورتون میشه که حتی یه خط هم نتونستم بدون خط خوردگی بنویسم؟؟ 

من میگم هربار از صدای ترقه از جا می پرم و شما هم شاید بخندید 

اما جداً اعصاب خرد کن و مزخرف بود 

بخصوص که 5-4 شب متوالی هم ادامه داشت 

حالا اجازه هست گاهی غُر غُر کنم؟؟  

 

  

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^ 

 

* امروز زنگ زدم به مری و با لحنی تو مایه های غلط کردم بهش گفتم که امروز بیاد حتماً 

 

وقتی آمده میگه 

 madam, U weren't home yesterday?? I came at 3 and wait for U 1 hour 

 

شما بودید سرشو نمی کوبیدید تو دیوار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  

 

 

gOOdlUCk 

*pEGi

*

 گُلِ گلدون

 

گلدونم گل داده 

بعد از یک روز کامل اعصاب خردی 

این اتفاق رو به فال نیک می گیرم 

روز تمام دختران نازنین سرزمینم مبارک

*

 عاقبت ترقه بازی 

 

 

صدای من را از خط مقدم می شنوید 

 

میگه گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی 

 

منتظر یه شام خشک و خالی بودمااااا 

اما با یه پارتی غافلگیرکننده تمام شد  

دیشبو میگم 

نشسته بودم به امید اینکه جناب دوست زنگ بزنه بگه بریم یه دوری بزنیم 

یهو زنگ زد گفت آماده باش 1 ساعت دیگه بریم خونه آقای "الف" اینا پارتی گرفتن 

منم زنگ زدم به خانم سین که آماده باش با هم بریم 

رفتیم 

جمعی نبود که ما خوشمون بیاد 

حالا باز من و جناب دوست زیاد برامون مهم نبود 

اما سین بچه ام حسابی جا خورده بود 

ما هیچکدوم اهل دود و الکل نیستیم 

اما این پارتی میشه گفت دود-الکل پارتی بود 

بهرحال سعی کردیم شبمون رو هدر ندیم و از موقعیت پیش آمده لذت ببریم 

وسطای مهمونی آقای الف آمد گفت پگی من اینا رو (مهمونهاشو می گفت) درست نمی شناسم و بعضیشون رو اولین باره که می بینم 

اما فکر نمی کردم که جمع اینقدر غیر یکدست و ناهمگن باشه 

بهرحال اگر بهتون خوش نمی گذره ببخش 

منم بی رودربایستی گفتم خب وقتی آدم میره جایی که زیاد با جمعش آشنایی نداره پی هر مدل آدم و اوضاعی رو به تنش می ماله 

اگر بنا به انتخاب بود این جمع رو انتخاب نمی کردیم 

اما حالا که آمدیم بخاطر خودمون و به احترام توی میزبان سعی می کنیم لذت ببریم 

پس زدیم و رقصیدیم و خندیدیم و کلاً همه کِسِلیه دیروز رو ریختیم توی جوب  

 

اینه که الآن مثل یک خانم تمام عیار قراره بشینم سر درس و مشقم و دیگه اگر خیلی خانمی کنم بخونم برای امتحان 4شنبه که هفته پیش آمادگیش رو نداشتم و نرفتم  

همین دیگه 

خواستم فقط خدمتتون گزارش کار داده باشم

 

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^ 

 

رد شعله ی یکی از این منورا رو توی آسمون دنبال می کنم که بره بالا بترکه 

بعد می بینم نمی ترکه 

دقت می کنم می بینم اونی منتظرم بترکه ستاره است!! 

سین میگه اگر شانس شخمیه من و توئه، الآن این ستارهه می ترکه یه تکه اش هم زرت میاد می خوره تو سر من و تو  

 

* ما همچنان هر چند ثانیه یه بار سرمون به طاق کوبیده میشه هاااااااا 

گفته باشم  

 

 

GoodlucK 

*PegI

*

 یک گردش کاملاً علمی!!

 

 

سلام 

خوبید؟؟ 

 

دور از جون شما مریضم بــــــــــــــــــــــــــــد  

سرما خوردم و سینوزیت سمت چپم عفونی شده 

اینه که نیمه چپ صورتم از فک بالا به بالا! از زق زق نمیفته 

در همین راستا دیروز از آقای دوست خواهش کردم امروز بیاد با هم بریم پیش یه دکتر ایرانی که اینجاست و دفعه قبل از اون سرفه های وحشتناک نجاتم داد 

آقای دوست هم بلافاصله! قول ناهار گرفت 

و شرایط هم رو پذیرفتیم و امروز صبح ساعت 9:30 رهسپار وفای به عهد شدیم 

بعد هم چون خیــــــــــلی خسته نبودیم اصلاً! جاتون خالی رفتیم دریا(چه) کنار

و ساعت 7:30 شب هم آقای دوست جنازه بنده رو رسوند دم خونه و رفت به سلامتی 

 

اما چرا اصلاً اینا رو گفتم؟؟ 

که بگم آقا جای همه شما خالی امروز 10 ساعت بی وقفه در حال انجام گردش عملی بودیم!

یعنی الآن می تونم براتون مثل بلبل ریز به ریز و جزء به جزء اجزای تشکیل دهنده بوی *اپاله گاو رو تشریح کنم 

یعنی باور کنید امروز توی این شهر گاوی نبود که *یده باشه و ما از کنار *اپاله اش رد نشده باشیم 

یعنی کلاً گشتیم هرچی مسیر خوش آب و هوا بود انتخاب کردیم برای تردد 

اینه که الآن بنده از نظر اطلاعات *اپاله گاو شناسی مهندسی شدم برای خودم 

توضیح بدم براتون؟؟ 

تعارف می کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

 

 

 

 

 

 

gOOdlUCk 

*pEGi

*

مرضی بنام آرشیو خوانی

 

سلام 

خوبید؟؟ 

 

راستش من یه عادت بدی دارم (کنار بقیه عادتهای بدم)

اونم اینکه وقتی با یه وبلاگی آشنا میشم، تا همه آرشیوش رو از اول تا آخر نخونم امکان نداره براش کامنت بذارم  

یعنی فکر می کنم باید اول همـــــــــــــــــــــــــه چیز رو بخونم و بدونم و بعد اظهار نظر کنم 

 

اولین وبلاگی هم که افتادم وسطش و توش گیر کردم و کـــــــــــــــلِّ آرشیوش رو خوندم وبلاگ مرجان بود (البته آرشیو بلاگ اسکایش که متأسفانه منهدم شد)  

خیلی دوست داشتم مطالبش رو 

بخصوص خاطرات هند 

بخصوص آرشیو امرداد 86

 

بعد، از وبلاگ مرجان صمیم رو پیدا کردم و آرشیو وبلاگ قبلی و این جدیده رو خوندم 

آی می خندیدم سر خوندنش 

آی می خندیدم 

کلاً وبلاگ صمیم برای انبساط خاطر و شاد شدن توصیه می شود 

 

بعد، از وبلاگ صمیم، کاوه رو پیدا کردم 

اونجا هم کلی مشعوف و خندان می شدیم در حد دل درد  

(درضمن با آهنگ وبلاگش هم کلـــــــــــــــی حال می کنیم. جزو آهنگهای مورد علاقه مان است. هرچند هرچی زور می زنیم هیــــــــــــچ گونه حس همذات پنداری باهاش در خودمان پیدا نمی کنیم )

 

بعد، اتفاقی وبلاگ قبلی دختر طلاق رو دیدم و وسطای خوندن آرشیوش لنگدراز رو پیدا کردم 

بعد همه آرشیو بلاگفای لنگدراز رو خوندم و یه مدت هم عیــــــــــــــــــــن یک اسکل واقعی پشت در آخرین پستش مونده بودم  که بالاخره انگار دلش سوخت و آدرس وبلاگ جدیدش رو داد و از اون به بعد هم ولش نکردم بیچاره رو 

 

از وبلاگ لنگدراز، من، فقط یک زن نازنین رو پیدا کردم و فکر کنم 1 ماه طول کشید خوندن کل آرشیوش 

به خودشون هم گفتم که جسارت، صداقت و اراده شون برام بسسسسیار قابل تحسینه 

بنظرم بهترین قسمت آرشیو اون وبلاگ هم آذر 85 بود که با خط به خطش گریه کردم  

 

دیگه ترتیب بقیه اش رو یادم نمیاد 

وبلاگ سهیل، گیلاس خانمی، ویولت... (که آرشیو گیلاس و ویولت هیچوقت تمام نشد )

 

اما هر وبلاگی که این گوشه لینکش هست، یا توی گوگل ریدرم وارد شده یا براش کامنت می ذارم، مطمئن باشید ته و توی همه آرشیوش رو درآوردم 

حتی شما دوست عزیز!! 

در حال حاضر هم یه 10 تایی وبلاگ نیمه کاره روی opera باز دارم که حالا کِی بخونم تمومشون کنم خدا می دونه (نه که واجبه، از اون لحاظ )

بذارید اینم بگم که این سید عزیزمون هم جواب سوال 1 ماه پیشش رو گرفته باشه 

سید جان، زمان خوندن آرشیو وبلاگت (که فکر کنم اون موقع کلاً 2تا پست از خودت بود و یه چندتایی هم صاحب قبلی وبلاگ -یا شاید قبلاًهای صاحب وبلاگ-) یه جایی راجع به آزمایش خون و این صوبتا گفته بودی و خودتو شناسونده بودی برادر 

اسمت اونجا لو رفت 

 

همین دیگه 

کلاً گفتم بدونید و این یکی رو هم به کلکسیون امراض بی درمان اینجانب اضافه کنید و بدونید با چه موجود خطرناکی طرف هستید

 

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^ 

  

*  کنارم بخواب و به دورم بتاب و از این لب بنوش چو تشنه که آبو....

دلم هوس عاشق شدن کرده 

خدایا بیزحمت یه معشوق خوش تیپ و باحال و دوست داشتنی بنداز توی دامنون 

پیشاپیش ممنون 

 

*ریخت 

اون ساختمونه رو میگم  

این آخر بی انصافیه که همش بهت میگن غصه نخور

  

 

GooDLucK 

*PegI

*

همینجوری 

    

*می خوای بگی عین خیالت نیست؟؟  می خوای بگی اهمیت نداره برات؟؟  می خوای بگی همش شوخی بود؟؟ 

پس چرا تا چراغ اتاقش روشن شد چشمات اون جوری برق زد؟؟ 

بــــــــــــــــــــــــرو کلک 

سرِ خودتم که گول بمالیاااااا 

سر منو نمی تونی  

*فقط یه حس زنانه می تونه درک کنه انتظار برای بعضی دردها چقدر شیرینه...  

 

*خدا دوست دارد لبی که ببوسد 

نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد 

 

*تو ماچ که کنی، زشتم باشی باز میای به چشم 

متأسفانه راست میگه 

  

*مهم نیست قشنگ باشی، قشنگ اینه که مهم باشی 

امروز اینو با همه وجود حس کردم 

 

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v 

 

توصیه نامه (یا) دماغو نوشت:

-بهترین وقت برای خالی کردن محتویات یک دماغ سرماخورده، زیر دوش آب گرم، پس از استحمام می باشد. در این زمان محتویات دماغتان تا خودِ مغز!! کاملاً نرم شده و با کمترین زوری خالی می شود  

حالا هی پدر این دماغ بدبخت رو خشک خشک دربیار، خب؟؟؟  

  

 

gOODLUCk 

*pEGi

*

ببخشید یک نکته 

      

چندوقت پیش خرده خانم با یه پسر افغان دعواش شد 

یادم نیست سر چی 

اما انگار پسره بهش خندیده بود و مسخره اش کرده بود 

(یا چیزی تو این مایه ها)

اینم برگشته بود اون جمله پایین رو بهش گفته بود 

 

وقتی برای من تعریف کرد خیلی دعواش کردم 

هرچند که مفتخر شدم به القابی مثل مامان بزرگ، بچه پاستوریزه، خانم معلم... 

اما کوتاه نیامدم و گفتم که حق نداشته همچین حرفی بزنه 

 

دیروز یکی دیگه از پسرای افغان یه چیزی بهم گفت که شدیداً بِهِم برخورد 

خیلی تلاش کردم که با خودم کنار بیام و فراموش کنم 

(کاری که معمولاً انجام میدم)  

اما نشد

دروغ چرا 

تمام مدت اون جمله توی ذهنم می چرخید 

اما هرچی کردم نتونستم همچین چیزی به زبون بیارم 

یعنی راستش فکر کردم گفتن این جمله اول توهین به خودمه 

  

دیروز فهمیدم که حتی عصبانیت بیش از حد هم نمی تونه دلیلی برای توهین کردن به افراد باشه 

دوست داشتم نظر و عکس العمل شما رو هم بدونم 

که اکثراً باهام هم عقیده بودید 

 

فقط انگار هیچکس درست نخونده بود چی نوشتم 

گفتم گاهی وقتا دوست داری 

 

بهرحال 

نتیجه ای که می خواستم رو گرفتم 

ممنون 

 

نگران نباشید اینقدرا بیشعور نیستم

*

 فقط یک تلنگر

  

گاهی وقتها یه تلنگر کوچیک لازمه تا یادت بیاد یکی هست که همیشه و همه جا همراه و مراقبته 

اما گاهی هم یک تلنگر کوچیک کافی نیست 

یه جاهایی باید زبونت از ترس بند بیاد تا با همه وجود حس کنی همراهی و حمایتش رو 

  

* تا حالا اینقدر نترسیده بودم  

* خدا خیلی دوستمون داشت، خیلی بهمون رحم کرد 

 

* خطر از بیخ گوشمون گذشت، بخیر گذشت 

 

* خدایا شکرت  

 

 

*pegi

*

 ببخشید چند لحظه!!

 

سلام 

خوبید؟؟ 

 

* از وقتی آمدم اینجا اینقدر پای دردِ دل همه نشستم که درد خودم رو دارم فراموش می کنم 

همون چیزی که باعث شد پاشم بیام اینجا 

الآن باید بیشتر از هروقت نگران باشم 

اما نیستم 

اتفاق اگر بخواد بیفته، میفته 

با حرص و جوش زدن من چیزی عوض نمیشه 

هرچی می خواد بشه، بشه 

 

* امروز بعد از مدتها (تقریباً 3 ماه) گیتا (معلم زبانم) برام msg فرستاد و حالم رو پرسید 

اینقدر خوشحال شدم که حد نداشت 

اول آمدم جواب بدم 

بعد دیدم زنگ بزنم بهتره 

زنگ زدم و اینقدر پشت تلفن براش خوشحالی کردم و تشکر کردم که خوشحالی اون رو هم آشکارا حس می کردم 

وقتی ازم پرسید اوضاعت چطوره؟ 

بهش گفتم که همه چیز خوبه و خیلی خوبه 

از درس و کالج گرفته تا دوستها و استادا و کلاً آدمهای دور و برم 

اونم با خوشحالی که توی صداش موج می زد بهم گفت که تو یکی از دانش آموزام هستی که بهش افتخار می کنم 

شاید واقعاً اوضاع و احوال به اون خوبی هم نباشه و یکم پیاز داغش رو زیاد کرده باشم 

اما با خودم گفتم چه ایرادی داره به کسی که اینقدر برام ارزش قائله و بعدِ اینهمه وقت یادم کرده و با فرستادن یه msg ساده اینقدر خوشحالم کرده با همه وجود انرژی مثبت بدم؟؟ 

پس خندیدم براش و بهش اطمینان دادم که 

ma'am everything is OK 

I'm enjoying every moments of my life 

 

* این روزهام داره با یه دوست خیلی خوب به خوبی می گذره 

 

* خدایا بخاطر همه چیز شکرت 

 

 

GoodlucK 

*PegI

*

خواب 


سلام

خوبید؟؟ 


یه مدت اون وقتایی که اینجا کلاس زبان می رفتم

عاشق این بودم که ظهر خسته و کلافه از گرما بیام خونه

یکم هندونه بخورم و بعد بالشم رو با یه پتوی سبک بردارم ببرم روی کاناپه توی هال بخ.وابم 


جای راحتی نبود و نمی تونستم پاهام رو صاف کنم و زیرم هم صاف و هموار نبود

اما لذتی از خ.وابیدن روی کاناپه می بردم که حد نداشت 

کاملاً خستگی رو از تنم بیرون میاورد 


این عادت بود تا اینکه یه ترس مسخره افتاد به جونم یه 2 هفته ای زندگیم رو مختل کرد و بعد هم که اون ترس از بین رفته بود، دیگه کلاس نمی رفتم که بعد بخوام خستگیش رو روی کاناپه از تن در کنم


ایران هم که بودم

توی شبهای سرد زمستون که برمی گشتم خونه

همه عشقم این بود که با یه بالش و یه پتو مچاله شم کنار رادیاتور توی سالن و همونجا روی زمین!! بخ.وابم 

وقتی هم که خیلی سردم بود پتو رو می نداختم روی رادیاتور و کرسی می ساختم و می رفتم زیرش و از گرمای مطبوع (و حتی گاهی وقتا سوزاننده اش) لذت می بردم 

و اگر مامان می ذاشت

شیرین تا 3-2 ساعت خواب عمیق می رفتم


اما مامان معمولاً نمی ذاشت

اینقدر که هی می گفت پاشو برو سر جات

اینجا سردت میشه سرما می خوری

اینجا زیرت سفته

همش مچاله ای کمرت درد می گیره

پاشو برو مثل بچه آدم راحت روی تختت بخ.واب

آخه اینجا جای خ.وابیدنه؟؟

و..............

که خلاصه خواب کوفتم میشد حسابی 


یکی دیگه از پوزیشنهای لذت بخشم برای خواب توی ماشین یا کلاً هر وسیله نقلیه در حال حرکته

شاید حتی خوابم نبره

اما خیلی برام شیرینه


از خیلی سال پیش هم یه عادت دیگه داشتم و دارم

اونم اینکه صبح که از خواب پامیشم

بالشم رو می ذارم ته تخت و یه 15-10 دقیقه هم اینجوری می خ.وابم

(یعنی سروته)

یعنی همه خواب شب یه طرف

این 15 دقیقه نامتعارف خ.وابیدن هم یه طرف


کلاً توی جایی که یکم غیر معمول باشه یاخیلی راحت نباشه یا همچین چیزی

خ.وابیدن خیلی بهم می چسبه

چون می بینم قابلیت و توانایی خ.وابیدن در هر پوزیشنی رو دارم و اگر یه موقع تشک خوشخواب و بالش پر قو دم دست نبود

از بیخوابی نمی میرم 

برای همین هم کیف می کنم با این مدل خ.وابیدنا


توی ماه رمضون هم دوباره عادت خ.وابیدن روی کاناپه برگشت و وقتی از کالج میام تا دم افطار روی کاناپه می خ.وابم و عجیـــــــــــــــــــــــب می چسبه بهم 


شما چی؟؟

برای خ.وابیدن حتماً باید جاتون OK و از هر نظر راحت باشه؟؟

یا مثل من از تجربه کردن جاها و حالتهای مختلف برای خواب لذت می برید؟؟


^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^


* این عکس کاناپه خونمه

فکر کنم با دیدن عکسش بتونید متوجه شید که چقدر کار سختیه خ.وابیدن روش


* خیلی دوست دارم این مدل خ.وابیدن رو هم تجربه کنم


* راستی، توی ایام امتحانات عاشق درس خوندن روی این کاناپه هم شدم


* خیلی بیربط، یه نگاهی هم اینجا بندازید 

*pEgI


*

راه دوم؟


سلام

خوبید؟؟ 


راستش

اون روزی که بابا برگشتن ایران

وقتی رسیدم خونه

همین که درو پشت سرم بستم

نشستم روی زمین و های های گریه کردم 

(البته که توی راه هم همش زور می زدم که اشکام نیان پایین )

با همه وجود زار می زدم 

یکمی ترسیده بودم 

و بیشتر دلتنگ بودم 

همینجور گریه کرم تا ظهر شد و از خستگی خوابم برد

بیدار که شدم باز نشستم به گریه

حالا اشک نریز کی بریز 

از ته دلم گریه می کردم 

(از اعماق تَهَم )


از بابا خواسته بودم هروقت تونستن تماس بگیرن که خیالم راحت باشه

هروقت تماس می گرفتن باز داغ دلم تازه میشد و شدیدتر گریه می کردم 

کلی اعصاب اون بیچاره هم خرد شد 

باورتون میشه؟؟

حتی یه جایی پاشدم که چمدونامو ببندم و تا بابا نرفتن خودمو برسونم بهشون و باهاشون برگردم!!! 


باز تا شب همینجور گریه کردم تا شبم از خستگی خوابم برد

یه بار ساعت 12 و یه بارم ساعت 2 باز بابا تماس گرفتن که بگن رسیدن (اولی به تهران و دومی هم به خونه)

منم با اشک و آه و ناله و فغان خوابم برد


صبح که بیدار شدم

کاملاً سرشار بودم از انگیزه و پتانسیل بالایی داشتم برای اینکه بازم بشینم به زار زدن

و خب کار راحتی هم بود

اما یه لحظه نشستم و تونستم یکم منطقی با خودم فکر کنم

(که توی اون شرایط واقعاً ازم بعید بود)

با خودم گفتم دو راه دارم

1. می تونم بشینم بازم به گریه و زاری بگذرونم

2. می تونم دست بردارم از این کار و به خودم یادآوری کنم که من از همه چیز خبر داشتم و می دونستم راهی که انتخاب کردم پُر از تنهایی و دوری و سختیه

می دونستم قراره کیلومترها دورتر از عزیزترینهام که لحظه لحظه بیست و چند سال از عمرم رو باهاشون گذروندم باشم و قراره تنهایی از پس هر مشکلی بربیام

و اولین مشکلی هم که باید باهاش کنار میامدم همین تنهایی بود


اون موقع بیکار بودم

پس سرگرم شدن هم برام سخت بود

اما باید یه کاری می کردم تا بتونم از فکر و خیال بیرون بیام و سرِ پا شم


از شما چه پنهون، گند داشت از سر خونه و زندگیم درمیرفت 

اون موقع اسباب و اثاثیه نداشتم هنوز و هنوز هم توی خونم کارگر می رفت و میامد و کاراش تمام نشده بود

پس تا دلتون بخواد کثیف بود

فکر کردم این بهترین کاره که پاشم یکم به خونم برسم

پس دست به کار شدم

تا بعد از ظهر کل کارام طول کشید 

از یه طرف خستگی از کار باعث شد کمتر به ناراحتی و دلتنگیم فکر کنم

از یه طرف هم کار کردن توی خونه ی خودم باعث شد احساس استقلال رو با شدت هرچه تمامتر تجربه کنم و این خیلی برام خوشایند بود 

این کار نتیجه اش این بود که اول به خونم و بعد به استقلالم و بعد هم به تنهایی یجورایی علاقمند شم 


البته که دلتنگی هنوز که هنوزه اذیت می کنه 

اما سعی کردم با دلخوشیایی (هرچند کوچک و کم اهمیت) سر خودم رو گرم کنم

توی یه لحظه تصمیمم رو گرفتم که می خوام همینجور به ناراحتی و بی تابی کردن ادامه بدم و اعصاب خودم و خانواده ام رو خرد کنم

یا خودم رو جمع و جور کنم و شروع کنم برم دنبال اون چیزی که یک سال تمام براش برنامه ریزی کرده بودم

به خودم یادآوری کردم که اینهمه سختی و مصیبت رو تحمل نکرده بودم که بیام بشینم اینجا زانوی غم بغل بگیرم و بزنه یه مرضی هم بگیرم و دست از پا درازتر برگردم ایران و دوباره روز از نو روزی از نو

تازه با کلی خسارت جسمی و روانی و اعصابی و مالی!!!


می خوام اینو بگم که توی شرایط و موقعیت های سخت زندگی فقط کافیه چند لحظه به اعصاب و احساسات خودمون مسلط بشیم و منطقی فکر کنیم 

اینجور وقتا 2 راه پیش رومونه

اولی اینکه بشینیم و به مشکل پیش آمده فکر کنیم و هی عمق فاجعه رو برای خودمون بشکافیم و هی به صورتهای مختلف برای خودمون باز کنیم مسئله رو و هی غصه بخوریم

(که صد البته کار بســــــــــــــــــیار ساده ایه)

دومی اینکه سعی کنی سرپا بایستی و راهی رو پیدا کنی که بتونی با مشکلت اول کنار بیای و بعدم برای حلش (اگر حل شدنیه) یه فکری کنی

اگرم تصمیم و برنامه ای داری یا هدفی رو دنبال می کنی بچسبی بهش که پیشرفت در مسیر همین هدفت تحمل سختی و مشکلت رو برات ساده تر کنه

(که باز هم صد البته کار بســــــــــــــــــــــــــــــــیار مشکلیه)

حالا دیگه انتخاب با خود آدمه

راه ساده و بی حاصل؟؟

یا راه سخت با نتیجه ای هرچند کوچک در انتها؟؟


^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^


برای مخاطب خاص:

می دونم شرایط جدید زیاد از نظر روحی تحت فشار قرارت داده

اما تو هم فکر کن ببین راه سخت رو انتخاب می کنی یا راه ساده

فقط یادت باشه من فقط و فقط منتظر شنیدن خبرهای خوبم

غیر از این باشه خودت می دونی 


*pegi
















من به لبخندی از تو خرسندم...