دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*pegi

سلام

خوبید؟؟

 

اول اینکه شروع ماه رمضان مبارک 

بعد اینکه هوس نموده ایم امروز یه بیوگرافی تصویری از *pegi بگذاریم

امید است که مقبول پسند همگان افتد!!!



اولش یک روز ما به دنیا آمدیم (به جان خودمان از همین جایش را یادمان است، قبلش را خواب بودیم)

 

کوچکی بودیم که تا وقتی کسی کاری به کارمان نداشت و پا روی دمبمان نمی گذاشت بسیار خوش اخلاق و خندان و ملوس و مامان می بودیم 

 

اصولاً زیاد کاری به کار دنیا نداشتیم و نداریم و دنیا را به beeeeep هم آره و اینها

برای خودمان خوشیم همیشه

 

از ریزگی به بحث درباره مسائل مهم روز علاقمند بودیم و با جدیت مطالب را دنبال می نمودیم

 

و در هر جایی!!! و هر موقعیتی!!! آماده بحث و "سخن خوانی" و تبادل اطلاعات می بودیم

 

و در همان روزهای شیرین نوزادی بود که خودمان به تنهایی!!! بزرگترین و شیرینترین و دلنشین ترین لذت زندگی را کشف نمودیم که همانا "خواب" می باشد

 

خیلی زود به این نتیجه رسیدیم که بهتر است با مامانمان طرح رفاقت و دوستی بریزیم

این است که اصلاً با هم این حرفها را نداریم

 

رابطه مان با بابایمان نیز بسیار خوب بوده و است

همیشه عاشق این بوده ایم که در انجام کارهای مهم و بزرگ و دقیق راهنماییشان کنیم!!!

(آها آها بده به چپ، چپتر، یکم پایین، بازم پایینتر، خوبه............چیلیک!!!)

 

و یکی از چیزهایی که همیشه باهاش حال نمودیم و گاهی هم بهش حال دادیم!!! چیزی نبود جز طبیعت که همیشه مؤمنانه، حتی با رورؤک!!! به دیدار و ملاقاتش شتافتیم

 

و کلاً خانمی از تمام وجناتمان می بارید بشدت!!!

 

اما ظاهراً آتش هم کم نمی سوزاندیم با آن چشمان شیطانمان

ای قربان خودمان برویم الهی

 

یادمان است اولین باری که خودمان را در آینه مشاهده نمودیم آنقدر خوشمان آمد که نگووووووو

آی با خودمان حال نمودیم

آی خندیدیم!!

 

و خیلی زود استعدادمان در نیناش ناش را کشف نمودیم

این قری که توی کمرمان جا خوش نموده از عنفوان کودکی به کمرمان راه پیدا کرد

(توی این عکس مسخره های دیگه ای با ما نیناش ناش می کردن که پنهانشان نمودیم)

 

همینطور داشتیم با خودمان خوش می گذراندیم که دیدیم اینگونه نمی شود و به قولی "خربزه آب می باشد و به فکر نان باید می بود"

این بود که گیوه هایمان را ور کشیده و به دنبال لقمه ای نان حلال روان گشتیم

 

کمی که وضعمان بهتر شد، بیشتر به خودمان و سر و وضعمان رسیدیم

و خوش تیپیمان خودمان را کشته بود

 

و همگان دانند که همیشه بسی خوش خنده می بودیم و می باشیم

(خوش اخلاق نه هاااا، فقط خوش خنده) 

 

عرض کردیم که طبیعت دوست بوده و می باشیم

برای بودن در کنار طبیعت هم هر خطری را به جان می خریم ارواح عمه مان!!!

 

با خودمان و زندگیمان و بابایمان و مامانمان خوش بودیم و زندگانیمان را می کردیم که ناگهان دردانه ای بس تحفه!!! بر دامانمان افتاد و به که و که قسم که از همان اولین برخورد کلی نگاهها و لبخندهای محبت آمیز نثار هم نمودیم

 

و این زندگی در کنار عزیزان همی گذشت و گذشت و گذشت

تا به امروز و اینجا رسید که خانمی شدیم برای خودمان ماشاءلله

 

اما متأسفانه به اینجا که رسیدیم مشاهده نمودیم که بعد از عمری خانمی، اکنون باید با کت و شُلوار و کراوات به مدرسه برویم و آی در روحیه مان تأثیر گذاشت که نگووو

 (عکسش رو بعداً می ذاریم)

 

اما بهرحال چه می توان کرد

زندگیست دیگر

گور بابایش

بذار هرجور می خواهد برقصد

برای ما که بد نیست

نیست از کودکی قر در کمرمان فراوان بود و نمی دانستیم کجا بریزیم

حالا برای زندگی می ریزیم.

 

 

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^

  

* پست امروز خیلی سنگین شد، به بزرگی خودتون ببخشید 

* تولدم مبارک

 

 

 

 *pegi