دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*


نه تو می مانی و اندوه

نه هیچ یک از مردم این آبادی

شادی که گذشت ، غصه هم خواهد رفت ...

آن چنان که فقط خاطره ای خواهد ماند.








ممنون رامونا

*

بسه دیگه لطفاً




سفر به ایران برام لذتی نداشت

می دونستم (به دلایل شخصی) مشکلات و ناراحتیهایی خواهم داشت

اما تا این حدش رو فکر نمی کردم

الآن درست مثل آدمیم که همه امیدش رو برای جنگیدن و جلو رفتن از دست داده

این سفر داره به بدترین کابوسم تبدیل میشه

به هرکی تکیه کردم پشتم رو خالی کرد

به هرکی دل بستم دلم رو شکست

به هرکی امید بستم ناامیدم کرد

حالا هم...

همه کسایی که دوستشون دارم بنحوی خردم کردن

بهم میگن داره تصویری که ازت توی ذهنمون ساختیم می شکنه

اما هیچکس نمی فهمه اونی که داره می شکنه خود منم نه تصویرم

2 روزه خواب و خوراکم شده گریه

شبها 2 ساعت بیشتر نمی خوابم

از 3-2 بیدارم تا خود صبح که به هر جون کندن و بدبختی شده از رختخواب بیام بیرون

منی که به خوش خوراکی معروف بودم، حالا نه اشتها دارم نه میل نه حوصله

دیروز اونقدر زیر فشار بودم که برای اولین بار آرزوی مرگ کردم

دلم برای عزیزانم می سوزه که بعد 15 ماه منو با این حال و روز می بینن

فقط دلم می خواد زودتر برگردم هند

همین

*

باور کن




این که آدم دلش تنگ بشه

خیلی راحت تر از اینه که دلش بشکنه


وقتی یکی به آدم بگه تو اشتباه منی

آدم می شکنه

بدجوریم می شکنه




*

احتیاج به یکی دارم که دوستم داشته باشه 

اونقدر که بهم بگه تا آخرش باهاتم 

...

*

 خیلی سخته

 

 

 

می دونی 

یکی از سخت ترین کارهای دنیا اینه که چیزی رو که با دست خودت ساختی و بهش رسیدی و رشدش دادی و با جون و دل مراقبش بودی رو مجبور شی خراب کنی 

دلیلش اصلاً مهم نیستااا  

-گیرم میری که یه بهترش رو بسازی-

بعد سخت تر میشه اگر اولین تجربه ات باشه و مجبور شی خرابش کنی 

و سخت تر از اون اینکه اونی ساختی خونه ات (home) باشه 

یعنی سرپناهت 

سقف بالای سرت

همون جایی که بیشتر از هرجای دیگه توی احساس امنیت و آرامش و راحتی داری 

که شکل و شمایل و ریخت و قیافه و اندازه و این چیزاش هرچقدر هم بد باشه باز دوستش داری 

حالا فرض کن تکه تکه اش رو خودِ خودت ساختی 

خودت چیدی 

خودت بهش نظم و ترتیب دادی 

خدا میدونه چند بار با هزار ذوق و شوق رفتی و براش یک تکه هرچند کوچک و ارزون خریدی تا رنگ و لعابش رو عوض کنی 

تا حس خوبت پررنگ تر شه با این فکر که یه چیز نو آمده توی خونه ات 

بهش حس مالکیت و تعلق همزمان داری 

اصلاً میشه ن.اموست 

هرچی که باشه دوستش داری 

نه بخاطر قیافه اش 

بخاطر حس خوبی که توش داری 

یادمه یکی که خیلی از قناصی و بدشکل بودن خونه اش می نالید، وقتی از یه سفر 1هفته ای برگشت می گفت وقتی رسیدم خونه تمام در و دیوار خونه ام رو ماچ کردم با همه بدقوارگی و کج و کولــِـگی بهترین جای دنیاست برام 

برای همه همینه 

بخصوص اگر خودت همه چیزش رو سرهم کرده باشی 

می دونی 

یکی از بهترین هدیه هایی که زندگی توی غربت به یه آدم مجرد میده استقلاله 

این استقلال معنیش این نیست که هرکاری خواستی ب.کنی

معنی دقیقش میشه هرکاری رو که خواستی با مسؤلیت خودت انجام بده 

و همین تقویت حس مسؤلیت پذیریه که ممکن می کنه زندگی دور از عزیزترینهات رو 

مسؤولیت نسبت به اون چیزی که مجبوری درستش کنی و ازش مراقبت کنی 

بقول دوستِ دوست داشتنیمون "اهلیش" کنی 

و وقتی چیزی رو اهلی کردی مسؤلیت داری در قبالش 

گیرم یه وقتهایی هم بدقلقی کنه و اذیت شی 

اما بازم کنار نمی ذاریش 

شده نازش رو هم می خری تا خلقش سر جا بیاد 

درست مثل یه مادر 

که هرچقدر هم بچه براش مزاحمت و دردسر داشته باشه باز می پرستدش و موقعی که ناز می کنه با جون و دل نازش رو می خره 

حالا فکر کن ببین دل کندن از همچین چیزی چقدر سخته 

بخصوص اگر اولینش باشه 

یعنی اولین خونه ای که با استقلال کامل برای خودت ساختی 

برای هر سانتی مترش خودت بودی که فکر کردی و تصمیم گرفتی و انتخاب کردی 

هرجا هر مشکلی پیش آمده خودت بودی که مجبور شدی دست بکار رفع و رجوش بشی 

و خودت بودی که لذتش رو بردی 

خونه ای که مال خودِ خودته 

خیلی سخته خراب کردنش 

خیلی زیاد 

اونقدر که ممکنه روزهای اول فکر کنی اصلاً از پسش برنمیای 

راستش گاهی با خودم فکر می کنم مایی که به عشق استقلال این مدل زندگی رو انتخاب کردیم، بخاطر همون چند روز بزرگترین ظلم رو به خودمون کردیم 

حالا تو بیا بگو در عوض خیلی چیزها بدست آوردی 

باشه قبول 

اما زجر اون چند روز کُشنده است 

باور کن 

امیدورام روزی که مجبور به ترک خونه ام میشم 

اونقدر پر و سرریز باشم از اینجا و مردمش که چند روزم  نشه چند هفته... 

 

 

 

 

سه شنبه صبح ساعت 4:40 دوست جون و آقای محترم برای همیشه برگشتن ایران 

امیدوارم شیرینی خونه ای که اونجا قرار با هم بسازن به تلخیه ترک خونه ای که هرکدوم مستقل و به تنهایی برای خودشون اینجا ساختن بچربه 

 

*

 شرح حال

 

 

حالم خرابه خفن 

اعصاب ندارم اساسی 

از فردا امتحانام شروع میشه 

اونوقت من ساعتهاست دارم توی نت می گردم 

هیچی نخوندم 

حالا هیچی هیچی هم که نه 

در یه حد قابل قبولی خوندم 

اما باز استرس داره می کـُشَتم 

چراش رو هم نمی دونم 

مطمئنم که پاس میشم 

اما باز دلهره دارم 

پس نمی تونه مربوط به امتحان باشه 

از اون طرف اشکم آمده دمِ مشکم 

هی زرت و زورت می زنم زیر گریه 

هرچی هم فکر می کنم که حالا برای چی دارم گریه می کنماا 

به جایی نمی رسم 

بعد یهو گــُر می گیرم، یهو خوبم میشه (یخ نمی کنم، متعادل میشم) 

از فرق سر تا نُک انگشت پام هم درد می کنه  

بیخود به روزهای گل و بلبل ربطش ندید 

روزهای گل و بلبل هر مرضی به همراه داشته باشناااا 

دیگه پرخوری نمیارن

از بعدازظهر همیــــــــــــــــــــــــنجور مشغول خوراکی خوردنم 

از من بپرسید میگم باردارم 

از این بارداریهایی که نه بچه ای در کاره نه بابای بچه ای 

اما تمام علائم بی کم و کاستی سر جاشه 

امروز هم ویار میوه کردم 

از شانسمم هم میوه ندارم توی یخچال 

یعنی هندوانه داشتم که خوردم 

منگو هم دارم که نمیشه بخورم 

دیگه از ناچاری رو آوردم به برگه هلو!!! 

حالا خدا رو شکر حالت تهوع ندارم 

ولی اینجور که من پیش میرم توی قاطی پاطی خوردن، به زودی به اونجا هم میرسم 

دیگه همینا دیگه 

گفتم اگر افتادم مردم بدونید این روزهای آخر هم به فکر شما و این وبلاگ بودم [صدای گریه حضار]  

 

*

 

حمیده خیرآبادی (نادره) هم رفت 

عجب سال نحسی شد این سال 

این چهارمین هنرمند بود 

*

 یادِ رَفتگان

 

 

این رو که خوندم دلم خیلی گرفت 

بعضیهاشون رو نمی شناختم 

بعضی رو هم همون موقع فهمیدم و کلی ناراحت شدم 

اما بعضیها رو اصلاً خبر نداشتم 

مثل خانم خردمند یا آقای رسام 

روح همشون شاد 

خیلی حیف بودن 

خیلی...

*

آخ، اگه بارون بزنه...

    

دلم یه ماگ بزرگ کافی می خواد که برم بشینم زیر بارون تمام نشدنی بنگلور و ذره ذره بخورم و با تمام سلولهای بدنم لذتش رو حس کنم 

دلم یه ژل خیس می خواد که بتونم این موهای سرکش رو یجوری جمع و جور کنم تا دیگه مجبور نشم با اتو بیفتم به جونشون و این 4تا تار باقی مونده  رو هم بریزونم 

دلم یه سفر می خواد، به هند اصیل، به شهرایی که میشه فرهنگ و تمدن قدیمی و عقب افتاده هند رو توشون دید، مثل بمبئی و دهلی و آگرا، نه بنگلوری که همه توش تحصیلکرده و دانشگاهی و مهندس و دکتر و آدم حسابین 

دلم می خواد سالسا برقصم 

دلم می خواد آهنگ Flight of the Bumblebee رو با ویلون بزنم 

دلم می خواد لُختی ترین لباس دنیا رو بپوشم 

دلم می خواد نقاشی بکشم 

دلم می خواد آواز بخونم، قشنگترین آواز دنیا رو  

دلم می خواد یه صبح تا شب تمام آهنگهای غمگین دنیا رو گوش کنم 

دلم می خواد خونه ام رو پر از شمع و عود و گلهای معطر تزئینی کنم 

دلم می خواد به تمام در و دیوار خونه هزارتا تابلو بزنم

دلم می خواد یکی باشه که بغلش کنم  

دلم می خواد یکی بیاد و تمام زیر و بم آمار آقای Y رو بذاره کف دستم تا از این خماری دربیام

دلم می خواد بایستم روبروی X و تمام حرفهایی که روی دلم مونده رو توی صورتش فریاد بزنم و بگم بنظر من مثل یه ج.ند.ه تمام عیار عمل کرد

دلم می خواد شب زیر آسمون پرستاره بخوابم 

دلم می خواد ساعتها بشینم و یه دسته گل نرگس رو تماشا کنم 

دلم می خواد درس بخونم 

دلم می خواد یه پیتزای بزرگ با یه عالمه سوسیس و کالباس و قارچ بخورم  

دلم می خواد برم پارک آبی و اینقدر بازی کنم که از خستگی دو روز تمام بخوابم 

دلم می خواد حمام آفتاب بگیرم 

دلم می خواد برم پارک و تاب بازی کنم 

 دلم می خواد برم کوه اونقدر داد بزنم که دیگه صدام درنیاد

دلم می خواد چند ساعت پشت موتور بشینم و اونقدر باد بخوره توی سر و صورتم که همه خاطراتم از یادم برن 

 

 

 

 

 

 

 

نه نه 

دروغ گفتم 

دلم هیچکدوم از اینا رو نمی خواد 

دلم فقط می خواد یه دل سیر گریه کنم 

چرا یادم رفته گریه کردن؟؟ 

چرا هرچی زور می زنم اشکهام نمیان پایین؟؟ 

چرا باید اینطور له له بزنم برای یه صورت خیس از اشک 

می دونی چند ماهه گریه نکردم؟؟؟؟؟ 

 آهای شمایی که اشکتون دم مشکتونه 

روشهای گریه تون رو با هرقیمتی که باشه خریدارم 

 

 

  

 

  

 

خدایا چرا این کابوس تمام نمیشه؟؟ 

خدایا تا کجا قراره این بازی رو ادامه بدیم؟؟ 

خدایا مطمئنی که تا آخرش دووم میارم؟؟ 

خدایا مطمئنی که این بازی انداز قد و قواره من بود؟؟ 

خدایا کِی تمامش می کنی؟؟ 

  

 

 

  

  

 

خسته شدم از این هوای سرد 

حالم از آسمون ابری بِهَم می خوره 

حالم بهم می خوره از اینکه شب با یه گرمکن و یه پتو و یه لحاف پشم شیشه بخوابم، اما تا صبح از سرما بلرزم و خوابم نبره 

حالم از آدمهای زبون نفهمی که رفتارشون مثل بچه های 5-4 ساله است بهم می خوره  

این روزا همش handsfree توی گوشمه، همش آهنگ گوش می کنم و صداش رو تا ته زیاد می کنم که صدای فکرامو نشنوم 

 

 

  

 

  

 

 

هیچی نگو، خب؟؟ 

بذار یه بارم که شده فقط غُر زده باشم 

بذار یه بارم که شده فقط ناله کرده باشم 

بذار یه بارم که شده یه دختر افسرده احمق باشم که به شکل عذاب آوری کم آورده 

نه یه دختر عاقل و خوش بین و مثبتی که هر لحظه به خودش تلقین می کنه که همه چیز خوبه یا درست میشه  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

نمی دونی چه آشوبم از این آرامش خونه...

*

 گاهی آدم نباش!

  

اصولاً معتقدم هرکس هر اشتباهی که مرتکب میشه یا هر خطایی که ازش سر میزنه یا هر بیشعوری که از خودش نشون میده،

فقط و فقط شخص خودشه که باید پاسخگو باشه و دلیلی نداره بخاطر اشتباه اون یه نفر پای خانواده و پدر و مادر و فرهنگ و بخصوص ملیت رو بیاریم وسط  

اما گاهی وقتا بعضی پاها بقدری از گلیمشون درازتر میشه که دوست داری با کمال میل پا بذاری روی تمام چهارچوبها و قواعد ذهنیت و تو روی یه پسر افغان بیشعور با تمام وجود داد بزنی 

 

!!!!!talk as much as your nationality 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گاهی لازم نیست به آسمان نگاه کنی!!!!!

*

حتی یک لحظه هم نمی تونم خودم رو جای پدر و مادر این طفل معصوم تصور کنم 

برای برگشتن سلامتیش از ته دل دعا کنید خواهش می کنم 

یه سر هم به اینجا بزنید

*

ترس کهنه


تازه فهمیدم

تازه یعنی همین امشب

امشب بعد از بحث سین و میلاد به این نتیجه رسیدم

آخ که چقدر بدم میاد از بحث و دعوای دو نفر

اگر پارتنر هم باشن هم که دیگه بدتر

برای من بحث بین دو نفر یعنی هفته ها قهر

یعنی هفته ها اعصاب خوردی

یعنی از بین رفتن روزهایی که می تونن به بهترین نحو بگذرن

یعنی...

می دونم ریشه اش کجاست و علتش چیه

خوب می دونم

یعنی راستشو بخوای همین امشب فهمیدم

وقتی دیدم بعد از دعوای اون دوتا حالِ من بیشتر از خودشون گرفته شد

تازه یادم افتاد 

تازه همه چیزو فهمیدم

حسِ بدیه

اینکه بفهمی علت ناراحتی و ترسی که توی بزرگسالی داری ریشه در روزهای گذشته داره

روزهای بچگی

یا نه حتی خیلی دور

روزهایی که تا همین امروز هم دست از سرت برنمی دارن












چقدر حالم بد شد امشب

*

حذف شد.

*

 محکمه الهی

 

یه شب که من حسابی خسته بودم
همینجوری چشامو بسته بودم

سیاهی چشام یه لحظه سُر خورد
یه دفعه مثل مرده ها خوابم برد

 

تو خواب دیدم محشر کبری شده 
 محکمه الهی برپا شده

 

خدا نشسته، مردم از مرد و زن
ردیف ردیف مقابلش واستادن

 

چرتکه گذاشته و حساب می کنه 
به بنده هاش عتاب، خطاب می کنه

میگه: چرا اینهمه لج می کنین؟
راهتونو بی خودی کج می کنین؟

آیه فرستادم که آدم بشین
با دلخوشی کنار هم جمع بشین

دلهای غم گرفته رو شاد کنین
با فکرتون دنیا رو آباد کنین

 عقل دادم برید تدبر کنین
نه اینکه جای عقل رو کاه پر کنین!!

 

من بهتون چقدر ماشالله گفتم؟
نیافریده بارک اله گفتم؟

 

من که هواتون همیشه داشتم
حتی یه لحظه گشنتون نذاشتم

اما شما بازی نکرده باختید
نشستید و خدای جعلی ساختید

 

هرکدوم از شما خودش خدا شد
از ما و آیه های ما جدا شد

یه جو زمین و اینهمه شلوغی؟؟؟
اینهمه دین و مذهب دروغی؟؟؟

حقیقتاً شماها خیلی پستین!!!
خر نباشین، گاو رو نمی پرستین

 

از توی جمع یکی بلند شد ایستاد
بلند بلند هی صلوات فرستاد

از اون قیافه های حق به جانب
هم از خودی شاکی هم از اجانب

 

گفت: چرا هیشکی روسری سرش نیست؟
پس چرا هیشکی پیش همسرش نیست؟

چرا زنا اینجوری بد لباسن؟
مردای غیرتی کجا پلاسن؟

 

خدا بهش گفت: بتمرگ حرف نزن
اینجا که فرقی ندارن مرد و زن!!!

 

یارو کنف شد ولی از رو نرفت
حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت

 

چشاش می چرخه نمی دونم چشه
آهان! می خواد یواشکی جیم بشه

 

دید یه کمی سرش شلوغه خدا
یواش یواش شد از جماعت جدا

با شکمی شبیه بشکه نفت
یهو سرش رو پایین انداخت و رفت

 

قراولا چندتا بهش ایست دادن
یارو وانساد تا جلوش واستادن

 

فوری در آورد واسشون چک کشید
گفت ببرید وصول کنید خوش باشید

دلم برای حوریا لک زده
دیر برسم یکی دیگه تک زده

اگه نرم حوریه دلگیر می شه
تورو خدا بذار برم، دیر می شه

 

قراول حضرت حق دمش گرم
با رشوه خیلی کلون نشد نرم

گوشای یارو رو گرفت تو دستش
کشون کشون برد و یه جایی بستش

 

رشوه حاجی رو ضمیمه کردن
توی جهنم اونو بیمه کردن

حاجیه داشت بلند بلند غر می زد
داشت روی اعصابا تلنگر می زد

 

خدا بهش گفت: دیگه بس کن حاجی
یه خورده هم حبس نفس کن حاجی

اینهمه آدم رو معطل نکن
بگیر بشین اینقده کل کل نکن

یه عالمه نامه داریم نخونده
تازه هنوز کرات دیگه مونده!!

 

نامه تو پر از کارای زشته
کی به تو گفته جات توی بهشته؟؟

بهشت جای آدمای باحاله!!
ولت کنم بری بهشت؟ محاله!!

یادته که چقدر ریا می کردی؟
بنده های مارو سیاه می کردی؟

تا یه نفر دور و برت می دیدی
چقدر ولاالضالین رو می کشیدی؟

 

اینهمه که روضه و نوحه خوندی
یه لقمه نون دست کسی رسوندی؟

خیال می کردی ما حواسمون نیست؟
نظم و نظام هستی کشکی کشکی است؟

هرکاری کردی بچه ها نوشتن
می خوای برو خودت ببین تو زونکن

 

خلاصه وقتی یارو فهمید اینه
بازم درست نمی تونست بشینه

کاسه صبرش یه دفعه سر می رفت
تا فرصتی گیر میاورد در می رفت

 

قیامته اینجا عجب جاییه
جون شما خیلی تماشاییه

 

از یه طرف کلی کشیش آوردن
کشون کشون همه رو پیش آوردن

 گفتم: اینها رو که قطار کردن
بیچاره ها مگه چیکار کردن؟

 

ماموره گفت: می گم بهت من الان
مفسد فی الارض که می گن همینهان

گفت: اینها بهشت فروشی کردن
بی پدرا خدا رو جوشی کردن

به نام دین حسابی خوردن اینها
کفر خدا رو در آوردن اینها

بدجوری ژاندارکو اینها چزوندن
زنده توی آتیش اونو سوزوندن

روی زمین خدایی پیشه کردن
خون گالیله رو تو شیشه کردن

اگه بهش بگی کلاتو صاف کن
بهت می گه: بشین و اعتراف کن

همیشه در حال نظاره بودن
شما بگو، اینها چیکاره بودن؟

 

خیام اومد، یه بطری هم تو دستش
رفت و یه گوشه ای گرفت نشستش

 

حاجی بلند شد با صدای محکم
گفت: این آقا باید بره جهنم

 

خدا بهش گفت: تو دخالت نکن!!
به اهل معرفت جسارت نکن!!

بگو چرا به خون این هلاکی؟
این که نه مدعی داره، نه شاکی

نه گرد و خاک کرده و نه هیاهو
نه عربده کشیده و نه چاقو

نه مال این، نه مال اونو برده  

فقط عرق خریده، رفته خورده

 

آدم خوبیه، هواشو داشتم
اینجا خودم براش شراب گذاشتم

 

یهو شنیدم ایست خبردار دادن
نشسته ها بلند شدن واستادن

حضرت اسرافیل از اون ور اومد
رفت روی چارپایه و چندتا سور زد

 

دیدم دارن تخت روون میارن
فرشته ها رو دوششون میارن

 

مونده بودم که این کیه خدایا؟
تو محشر این کارا چیه خدایا؟

 

فکر می کنین داخل اون تخت کی بود؟
الان می گم، یه لحظه! اسمش چی بود؟

اون که تو دنیا مثل توپ صداکرد
همون که این لامپارو اختراع کرد

همون که کارش عالی بود، اون دیگه
بگید بابا، توماس ادیسون دیگه

 

خدا بهش گفت: دیگه پایین نیا
یه راست برو بهشت پیش انبیا

وقتو تلف نکن توماس، زود برو
به هر وسیله ای اگر بود برو

از روی پل نری یه وقت میفتی!!
می گم هوایی ببرند و مفتی

 

باز حاجی ساکت نتونست بشینه
گفت: که مفهوم عدالت اینه؟

توماس ادیسون که مسلمون نبود
این بابا اهل دین و ایمون نبود

نه روضه رفته بود نه پای منبر
نه شمر می دونست چیه نه خنجر

یه رکعتم نماز شب نخونده
با سیم میماش شب رو به صبح رسونده

 

حرفای یارو که به اینجا رسید
خدا یه آهی از ته دل کشید

 

حضرت حق خودش رو جابجا کرد
یه کم به این حاجی نگاه نگاه کرد

از اون نگاهای عاقل اندر
سفیه شو باید بیارم اینور

 

با اینکه خیلی خیلی خسته هم بود
خطاب به بنده هاش دوباره فرمود:

شما عجب کله خرایی هستید!!
بابا! عجب جونورایی هستید!!

شمر اگه بود، آدولف هیتلر هم بود
خنجر اگر بود، روولور هم بود

حیفه که آدم خودشو پیر کنه
و سوزنش فقط یه جا گیر کنه

 

می گید توماس من مسلمون نبود
اهل نماز و دین و ایمون نبود

اولاً از کجا می گین این حرفو؟
در بیارین کله زیر برفو
!!

 

اون منو بهتر از شما شناخته
دلیلشم این چیزایی که ساخته

 

درسته گفته ام عبادت کنید
نگفته ام به خلق خدمت کنید؟؟!!

 

توماس نه بمب ساخته نه جنگ کرده  

دنیا رو هم کلی قشنگ کرده

من یه چراغ که بیشتر نداشتم
اونم تو آسمونا کار گذاشتم

توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد
نمی دونید چقدر کمک به من کرد

 

تو دنیا هیشکی بی چراغ نبوده
یا اگرم بوده، تو باغ نبوده

 

خدا برای حاجی آتش افروخت
دروغ چرا؟ یه کم براش دلم سوخت

طفلی تو باورش چه قصرا ساخته
اما به اینجا که رسیده باخته

 

یکی میاد یه هاله ای باهاشه
چقدر بهش میاد فرشته باشه

اومد رسید و دست گذاشت رو دوشم
دهانشو آورد کنار گوشم

گفت: تو که کله ات پر قرمه سبزیست
وقتی نمی فهمی، بپرسی بد نیست!!

اون که نشسته یک مقام والاست
مترجمه، رفیق حق تعالی است

خود خدا نیست، نماینده اشه
مورد اعتمادشه، بنده اشه


خدای لم یلد که دیدنی نیست
صداش با این گوشا شنیدنی نیست

شما زمینی ها همه اش همینید
اونور میزی رو خدا می بینید

 

همینجوری می خواست بلند شه نم نم
گفت: که پاشو، باید بری جهنم

 

وقتی دیدم منم گرفتار شدم
داد کشیدم یه دفعه بیدار شدم.... 

 

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^ 

 

* چقدر توی این شرایط این شعرو درک کردم!!!

چقدر با همه ذرات وجودم فهمیدمش!!! 

با اینکه سعی کرده از همه قومیتها و ادیان حرف بزنه 

اما بنظرم همه روی صحبتش با همون حاجی بوده 

 

* می دونم همتون بارها و بارها این شعر و خوندید یا شنیدید 

اما اگر فایل صوتیش رو دارید 

یه بار دیگه با صدای گرم خلیل جوادی گوش کنیدش 

منو که خیلی آروم کرد 

امیدوارم شما رو هم

 

Take carE 

GoodlucK 

*PegI

*

 

 

این وسط چه خجسته و باحالَن اونایی که نشستن رضا پ.ه.ل.و.ی بیاد ح.ک.و.م.ت رو دست بگیره!!!!!!!!!! 

بیـــــــــــــــــــــــــــــــخیال بابـــــــــــــــــــــــــــــــا  

*

  

 

راستشو بخواید من در دوران نوجوانی!!!! یکی از طرفدارای پر و پا قرص کتابهای هری پاتر بودم 

یادمه وقتی کتاب 7 رو می خوندم، بدجور رفته بودم تو بحرِ کتاب و غرق شده بودم توش 

یه شبِ ابری کنار پنجره ایستاده بودم و بیرون رو نگاه می کردم 

وقتی می دیدم مردم چه بیخیال و سرخوش اینور و اونور میرن و دارن زندگی عادیشون رو می گذرونن 

ناخودآگاه این فکر از سرم گذشت که چرا این مردم اینقدر بیخیالن؟؟ 

یعنی نمی دونن چه اتفاقی افتاده؟؟ 

یعنی نمی فهمن این ابر و مه غلیظ و این سردی هوا بخاطر حضور دیمینتورهاست1؟؟ 

یعنی نمی دونن چه خطر بزرگی داره تهدیدشون می کنه؟؟ 

نمی دونن چه اتفاقایی داره میفته و چه بلاهایی قراره سرشون بیاد؟؟ 

چند دقیقه ای طول کشید تا به خودم آمدم و یادم افتاد این اتفاقای وحشتناک مال کتابه و ابر و مه و سردی هوا هم مربوط به فصل پاییز (آذرماه بود فکر کنم) 

می خوام اینو بگم که بدون اینکه بخوام، درگیر اتفاقی شده بودم که قرار نبود بیفته و مسخره تر اینکه اصلاً همش یه داستان تخیلی و یه قصه توی کتاب بود 

حالا چرا اصلاً این چیزا رو تعریف کردم 

راستش این روزا حال و هوام درست مثل اون موقع هاست 

همش گوش بزنگم که یه خبری بشه 

درحالیکه اینجا همه چیز در امن و امانه 

وقتی این آرامش و بیخیالی هندیها رو می بینم 

راستش یکم وحشت می کنم و نگران میشم و باز طول می کشه تا یادم بیفته اینجا خبری نیست و قرار نیست اتفاقی بیفته 

خب مسلمه که دلیل این حالتها و این دلشوره ها چیه 

اوضاع و احوال کشورم و شهرم 

منتها فرقش با حالم توی اون روزا اینه که اینبار دلیل نگرانیم واقعیه 

دیگه تخیل و داستان نیست 

دیگه هرچه می کنم تا دوباره به خودم بخندم و بگم بازم توهم برت داشته نمیشه 

با اینکه اینجا همه چیز آرومه 

مردم شاد و آرومن 

مثل قبل (2 هفته قبل) دارن زندگیشون رو می کنن 

هیچکس نگران چیزی نیست 

کسی از چیزی نمی ترسه 

شبها دور هم جمع میشن و بیقدانه به برنامه های بینمک تلویزیون بلند بلند می خندن 

حتی هوا هم صاف و آفتابیه و صبح ها که میرم کلاس یه خنکی دلچسبی داره که به آدم آرامش میده 

اما با همه اینها 

هرچه می کنم نمی تونم یکم از آرامش این مردم و زندگیاشون و هوا رو بگیرم  

دلم همش پیش هموطنامه 

پیش کشورم 

پیش شهرم 

پیش خانواده ام 

دوستام 

همه آشناها 

پیش تک تک شماهایی که اینجا رو می خونید 

می دونید 

خیلی سخته که محیط بیرون آروم باشه و بی تشویش 

اما درون تو نا آروم 

باور کنید اینجا به یاد همتون هستم 

به یاد تک تکتون 

دلم با شما و پیش شماست 

سر هر نماز چهره ندیدتون (اونی که تو ذهنم ازتون ساختم) جلوی چشممه 

و برای همتون 

از  صمیم قلب دعا می کنم که توی این روزها و شبها سلامت باشید و هرچه زودتر آرامش به زندگیهاتون برگرده و دوباره دلتون به این آرامش شاد بشه و هرچه خیره و هرچه بهترینه همون اتفاق بیفته 

توی این اوضاع این تنها کاریه که از دستم از بیرون از مرزهای اون خاک امروز مظلوم برمیاد 

و متأسفم که در کنارتون نیستم 

من توی ایران برادر عزیزی دارم که همه عشق و زندگی و دلخوشی منه 

این روزها خیلی نگرانشم 

و همین حس رو نسبت به تمام دوستهای دیده و ندیده ام هم دارم 

از صمیم قلب امیدوارم همتون سلامت باشید و خدایی نکرده اتفاق بدی برای هیچکس نیفته 

مویی از سر کسی کم نشه و خونی از بینی کسی نیاد و دیگه هیچوقت اخباری مثل خبر پرپر شدن ندا و نداها نشنویم و نخونیم 

ازتون خواهش می کنم 

خیلی مراقب خودتون باشید 

و بدونید ما هرکجای این دنیا هم باشیم 

همیشه و هروقت و توی هر موقعیتی دلهامون با همه و کنار هم هستیم و باهم برای آنچه بهترینه تلاش می کنیم 

 

به امید بهترینها برای ایران و ایرانی 

  

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^ 

 

*1 موجوداتی موهوم که امید و شادی مردم رو ازشون می گرفتند و باعث مرگ روحی اونها میشدند. 

 

*pegi

*

 دلتنگــــــــــــــــــــم

 

دلم برای بیخیالی تنگ شده 

دلم برای با حال بودن تنگ شده 

دلم برای دغدغه های الکی تنگ شده 

دلم برای دلتنگی های بچگانه تنگ شده 

دلم برای دلخوری از تنهایی تنگ شده  

دلم برای خنده های بیخود و الکی تنگ شده

دلم برای اونایی که توی هفته گذشته از دست دادیم  

(و من هیچکدومشون رو نمی شناختم) 

دلم برای گلوی بدون بغض 

دلم برای سرخوشی تنگ شده 

خدایا کی تمام میشه همه چیز؟؟؟؟ 

  

ای خدا 

ای فلک 

ای طبیعـــــــــــــــــــــــت 

شام تاریک ما را سحر کـــن

 

 

*pegi

*

می دونم خواسته ای دارید 

 

این رو هم می دونم که هر خواسته ای یه بهایی داره 

 

اما زندگی یک جوان 

 

خون یک انسان 

 

بهای خیـــــــــــــــلی زیادیه 

 

پس شما رو به خدا  

 

این روزها و شبها اگر بیرون می رید  

 

خیلی مراقب خودتون باشید 

 

بخصوص که دستتون هم خالیه... 

 

*pegi

*

بدون شرح!!!! 

 

 

 

 

*

 

 

اشتباه کردیم 

 

 

یه اشتباه بزرگ  

 

 

 

...