دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*

بر من قلم قضا چو بی من رانند

پس نیک و بدش زمن چرا می دانند

دی بی من و امروز چو دی بی من و تو

فردا به چه حجتم به داور خوانند...

*

نـِ     می    دوو    نم



یه زمانی خیلی حوصله فکر کردن داشتم

خیلی اعصاب داشتم بشینم پای درد دل دیگران، بعد هی براشون نسخه های رنگ و وارنگ فکری و روانی بپیچم

یه زمانی می دونستم برای رفع خیلی از مشکلها چی می تونه بدرد بخور باشه

بلد بودم برای دیگران حرفهای خوب و امیدوار کننده بزنم و از نظر روحی یکم آرومشون کنم

اما الآن دیگه نمیشه

نمی تونم

حتی خیلی وقتها دیگه نمی دونم


الآن دیگه نمی دونم اون دختره که در آن واحد چشمش دنبال 10 تا پسره، چرا هیچکس به دلش نمی شینه و با اینکه دور و برش اینقدر شلوغه چرا همیشه تنهاست


الآن دیگه نمی دونم کسی که توی 1 ماه گذشته سر جمع 10 وعده غذای به درد بخور نخورده و همش خودش رو با هله هوله سیر کرده، چرا هی روز به روز چاقتر و کسلتر و بی پولتر و مریضتر میشه


الآن دیگه نمی دونم چرا دوست پسر قبلیه این دختره که توی این شهر به پست فطرتی معروفه، با احساسات این دختره بازی کرد و دمش رو گذاشت رو کولش و قبل از اونکه این دختره رو بدبخت کنه خودش گورش گم شد


الآن دیگه نمی دونم چرا دوست پسر اون یکی دختره که همه بنگلور رو آباد کرده و همه پسرها می شناسنش، ولش نمی کنه و تازه رفته باهاش همخونه هم شده، اما دوست پسره این دختره که خیلی هم دختر نجیبیه هی بهش میگه می خوام ولت کنم


الآن دیگه نمی دونم چرا دوست پسر قبلی یکی دیگه از دخترا اینو ول کرده و رفته داره با دوست صمیمیش ازدواج می کنه


الآن دیگه نمی دونم چرا آدم وقتی 1 شیشه م.ارتینی رو یه کله می خوره، دیگه هیچی حالیش نیست و آبرو ریزی می کنه


الآن دیگه نمی دونم چرا دوست پسر این یکی همش میاد براش با حسرت تعریف می کنه که دوست دختر دوستش براش مثل ریگ پول خرج می کنه


الآن دیگه نمی دونم چرا دوست پسر این یکی با اینکه تا دیروز مثل بره بود و هی سرش رو می نداخت پاینیو از این دختره توسری می خورده، چرا یهو هار شده و هی بدرفتاری می کنه


الآن دیگه نمی دونم چرا اون پسره که اون دختره بعد از 1 هفته دوستی ازش خسته شد و قالش گذاشت و حالا داره از حرصش آتش می گیره، چرا هی میره پشت سر اون دختره همه جا مزخرف میگه و آبروریزی می کنه


الآن دیگه نمی دونم چرا اون دختره که میگه برام مهم نیست چه حرفهایی پشت سرمه و هی هر کاری که دلش می خواد انجام میده، چند وقتیه از در و دیوار حرفها و شایعه های عجیب و غریب پشت سر خودش می شنوه


الآن دیگه نمی دونم چرا مردم هی پشت سر این یکی دختره که با سر و وضع نه چندان مناسب این محیط میره بیرون و هی شب و نیمه شب زنگ می زنه به یه پسره که بیاد پیشش که تنها نباشه، حرفهای ناجور می زنن


الآن نمی دونم چرا اون یکی دختره که این دختره کلی پشت سرش صفحه گذاشته و هرجا می شینه با بدترین القاب خطابش می کنه و همش با نفرت ازش حرف می زنه و فحشش میده، هی پشت سر این دختره برای دوست پسر این دختره بد میگه


این روزها همه این سوالها رو هی روزی صدبار ازم می پرسن

اما الآن دیگه من جواب هیچکدومشون رو نمی دونم

حوصله هم ندارم بشینم فکر کنم و جواب دربیارم براشون

یا هی حرف بزنم و دلداریشون بدم

یا حتی یکی بزنم زیر گوششون و بگم تقصیر خودته

این روزها من هیچی نمی دونم

*

هرکه او بیدارتر، پر دردتر



شب احیاست

سه نفر آدم، به امید سبک شدن نشستن پای جوشن کبیر که از تلوزیون پخش میشه تا بلکه یکم دلشون باز شه


دوتاشون اشک می ریزن

یکریز و بیصدا

فقط صدای فین فینِ گاه و بیگاهشون میاد:

یکیشون اشک می ریزه برای حرفهایی که خیلی وقته رو دلش موندن

حرفهایی که انگار هیچکس قدِ شنیدنشون نیست

از اون حرفها که اگر گویی زبان سوزد، وگر در خود نگه داری تمام استخوان سوزد

اشک می ریزه و اشک می ریزه

آروم و بیصدا

همونجور که براش تعریف شده


یکی دیگشون اشک می ریزه برای همه چیز و هیچ چیز

دلش پر شده از انواع و اقسام غصه ها

جوری که اعتراف می کنه برای اولین بار بی دلیل گریه کرده

حالا بی دلیلِ بی دلیل هم نه هااا

ولی یه وقتهایی اونقدر غصه ها زیادن که آدم حوصله فکر کردن به هیچکدومشون رو نداره و فقط دلش می خواد اشک بریزه تا سبک شه


اونوقت نفر سوم می گیره تــــــــــــخت می خوابه

بسکه بی درد و بی مزه ان بعضیها 

*

آدمها آدمو تنها می ذارن


فقط هم قصه دل من و اون و یکی دوتای دیگه نیستاااا

قصه خیلیها اینطوریه

نمونه اش اون دختر بدبختی که امشب از زور غصه طوری مست کرد که هم آبروی خودش رو برد هم ما

























امشب به حضور چند نفر خیلی احتیاج بود، خیلی...

*

دختر جون

من اگر اینقدر که تو میگی خوب و مهربون بودم

هر روز خدا یه چشمم اشک نبود یه چشمم خون

اگر واقعاً اینطور بود دنیا دست کم یه کوچولو باهام مهربونتر میشد

وقتی بهم میگی تو خیلی خوبی، تو خیلی مهربونی تا سرحد مرگ پیش میرم از این ناجور بودن فرمولهای این دنیای لعنتی

*

overflow



وقتی می خواستم برم ایران ماهیم رو سپردم به خرده خانم

نگهداریش سخت نبود

فقط باید هر هفته 1بار آبش رو عوض می کرد و هر روز یا یه روز درمیون یکم غذا بهش می داد

وقتی برگشتم و سراغ ماهی رو گرفتم گفت که مرده

می گفت پگی از وقتی آوردیش پیش ما همش آروم و ساکت ته تنگش می نشست و تکون نمی خورد

هرکی می دیدش فکر می کرد مریضه

بعد از چند روز هم مرد

وقتی برای بقیه گفتم که چی شده، بهم گفتن حتماً ماهیت خیلی بهت عادت کرده بوده که وقتی چند روز ندیده تو رو مرده

حیوونی

دلم خیلی سوخت

طفلک بهم وابسته شده بوده و پیش کَس دیگه دووم نیاورده


همش فکر می کنم این که ماهی بود، اینطور وابسته شده بود و زنده نموند

دیگه وای بحال آدم

که علاوه بر وابسته، دلبسته هم میشه

یعنی هم عادت می کنه هم دل می بنده

فرمول عجیبیه

دل بستن دست خودت نیست

پیش میاد

خود بخود

حتی شاید برخلاف میلت

بعد همیشه هم تهش باید دل بکنی

مجبوری بری چون قرار نبوده بمونی

یه قصه تکراری که هربار هم درد داره

برای همه هم اتفاق میفته

حالا گیرم یکم کمرنگتر یا پررنگتر

هیچ گریزی هم ازش نیست


از نظر روحی بدجور بهم ریختم

تنهایی و دلتنگی خیلی داره اذیتم می کنه

بدتر از اون هم وقتیه که برای فرار از این حال و روز به دوستهام پناه میارم

دوستهای خوبی دارم

اما متأسفانه بودن باهاشون نه تنها آرومم نمی کنه، که بار غم و غصه اونها هم (که کمتر از خودم نیست) به ناراحتیهام اضافه میشه

نه می تونم تنها بمونم

نه تحمل و ظرفیت غصه های اونها رو دارم


خدایا خسته شدم از این بغض لعنتی...


*

میگه شاید دوام نیاری

میگه شاید پدرت مجبور شه برت گردونه

میگه اینجوری مریض میشی

خدایا من می ترسم

خیلی درد دارم

خیلی

خدایا...

*

هرچی بیشتر می گذره

بیشتر احساس حماقت می کنم

احساس می کنم همه چیز از همون اول اشتباه بود

اما هنوز دلم نمی خواد بگم پشیمونم


چقدر توی این شرایط به خانواده ام احتیاج دارم

خانواده...


خدایا، صدامو می شنوی؟

یا بلندتر داد بزنم؟

*

کوه


هیچوقت اهل کوهنوردی نبودم

البته اگر اون دوران 8-7 سالگی رو فاکتور بگیریم که چند هفته یکبار با بابا می رفتیم کوه و به لطف قدرت و مهارت ایشون کلی کوه بالا و پایین می کردم و فکر می کردم خیلی کوهنورد قابلی هستم

اما بزرگتر که شدم و کم کم مجبور بودم بیشتر به توانایی های خودم تکیه کنم توی کوهنوردی، به این نتیجه رسیدم که این کاره نیستم

راستش بلد نیستم، خوشم نمیاد زیاد (شما بخون جون عزیزم و می ترسم)

برای همینه که با عرض شرمندگی، طی 15 سال گذشته سر جمع 4 بار رفتم کوه

یه بار سوم دبیرستان که بودم از طرف مدرسه رفتیم کلکچال (حالا گیرم با تله کابین رفتیم بالا، خب که چی؟؟)

بار دیگه 4-3 سال بعدش بود که با دخترخاله ها و اهل و عیالهاشون رفتیم دربند

بار بعدی همین 4-3 سال پیش بود که با بر و بچ رفتیم درکه

آخریش هم 2 سال پیش بود که با آهو رفتیم دربند باز

بعد حالا با این سابقه درخشان! چند روزیه که شدیداً هوس کوه کردم

در بنگلور هم که کوه یافت می نشود

آدمی هم که خصلت بیخودشه

آنچه یافت می نشود، آنش آرزوست

البته نه که فکر کنی هوس کوهنوردی کردمااااا

نه

دلم می خواد برم نوک قله بایستم و یه چند ساعتی فریاد بزنم

احتیاج دارم خالی کنم خودمو یکم

احتیاج دارم سبک شم یکم

امروز دلم خیلی گرفته بود

کوه که دم دست نبود

برای همین پاشدم رفتم lake

می دونی

درسته که من عاشق آبم

اما کنار آب فقط به درد وقتهایی می خوره که همه چی آرومه

توی این اوضاع و شرایط (که بقول دردونه همه چی داغونه!) کنار آب رفتن اصلاً گزینه خوبی نیست

آرامش آب آدم رو به شکل کاذبی ریلکس می کنه

انگار یه سرپوش موقت می ذاره روی ظرف روحت

کنار آب گریه کردن هم سخته

چه برسه به فریاد زدن

کنار آب فقط باید آروم نشست

فقط باید تماشاش کرد

این روزا من دلم فریاد می خواهد...


*

دلی که دلدار داره



می دونی

خیلی درد داره وقتی تویی که تا همین چند وقت پیش ...

بعد حالا دوستهات حال و روز نزارت رو ببینن و دلشون برات بسوزه و هرجا که می خوان برن زنگ بزنن بهت که پاشو باهامون بیا حال و هوات عوض شه و تو برای فرار از پیله سیاهی که دورت پیچیده پاشی باهاشون بری و وقتی میری ببینی مزاحمشونی و معذبن و حتی برای اینکه حال تو خراب نشه یواشکی دست همو می گیرن و بوسه هاشون رو میذارن برای وقتی که تو پشتتو کردی بهشون

اونوقته که خودت رو لعنت می کنی که اصلاً چرا  پاشدی باهاشون آمدی

هرچی می خوای بگو

اما من میگم توی غربت نمیشه تنها موند

اگر توی غربت گیر کردی

بیخود به خودت فشار نیار

دلو بزن به دریا

اگر همدلی داشته باشی، همه جا جاته

تعارف که نداریم

آدم تنها مزاحم لحظه های دونفره دیگرونه

اینو از من قبول کن


*

هیچکدوم از دوستهام حوصله من و این روزهام رو ندارن 

حتی خواننده های این وبلاگ 

به همشون حق میدم 

*

 

 

 

 

میگه تو الآن معلوم نیست چه مشکلی داری 

افسرده ای؟ برانگیخته ای؟ یا ...؟ 

میگه کاری که میگم رو بکن، اونوقت من می دونم افسرده ای و بعد درمان افسردگی رو شروع می کنیم 

اینجوری میشه که گاهی به تخصص متخصصین شک می کنم 

  

می دونی 

چیزی که این روزها آرومم می کنه اینه که خانواده ای دارم (هرچند ...) که همیشه پشتم هستن و حمایتم می کنن  

پدر تحصیلکرده و روشنفکری که بی هیچ ترس و نگرانی از تمام دلواپسیهام براش میگم و همیشه بهترین راهنما بوده برام 

مادر مهربون و صبوری که همیشه همه چیش رو پای ما دوتا گذاشته و با همه وجود کنارمون بوده 

برادر عزیز و شیرینی که حتی توی تاریکی شب هم چشمهای پر از اشکم رو می بینه و اونقدر اصرار می کنه تا براش بگم دردم چیه، بعد همه تلاشش رو می کنه تا بازم بخندم براش 

دختر خاله ای که همیشه بزرگوارانه سنگ صبور همه ناراحتیهام بوده 

و همه عزیزانم...

اینکه همه افراد خانواده ام سالم و سرپا هستن 

اینکه غصه و غم نبود هیچکدومشون روی دلم نیست 

خدایا شکرت 

 

یه چیز دیگه که سعی می کنم این روزا بهش دلخوش کنم سلامتی خودمه 

اینکه شکر خدا هیچ مشکل جسمانی خاصی ندارم 

ولی وقتی بهش فکر می کنم، ناخودآگاه حرفهای ننه قمر خانم میاد تو ذهنم 

"...شکر خدا پات رو زمین محکمه 

کور و کچل نیستی علی 

سلامتی 

چی چیت کمه؟..."

 شکر خدا پام رو زمین محکمه 

شکر خدا کور و کچل نیستم* 

شکر خدا سلامتم 

اما  

یه چیزی کمه 

و این کمبود این روزا بیشتر از هر وقت دیگه ای توی زندگیم داره خودش رو نشون میده و آزاردهنده شده 

درست مثل علی کوچیکه 

ولی می دونم 

من آدمی نیستم که دل به دریا بزنم و هرچه بادا باد 

زندگی خاصِ من، یادم داده که منطقی فکر و رفتار کنم 

همینه که این روزا از هرچی "منطق" فراریم 

 

آهنگ وبلاگم رو خیلی دوست دارم 

پتانسیل این رو دارم که یک 24 ساعت تمام non stop بهش گوش ب.دم و هربار پرشورتر و عمیقتر از قبل باهاش بخونم و ضجه بزنم (امتحان کردم که میگم!)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

* می گفت تو از زیبایی هیچ چیز کم نداری 

اما این هاله افسردگی روی صورتت از جذابیتت کم می کنه و باعث میشه کمتر کسی از جنس مخالف جذبت بشه 

بعضیها دل خوشی دارناااا

*

کسایی که هیچوقت تنهایی مطلق رو تجربه نکردن، هرگز نمی تونن درک کنن که چه نعمت بزرگیه که زیر سقفی که تو خوابیدی، یه نفر دیگه هم نفس بکشه 

از من قبول کنید که تنهایی بزرگترین درده

*

غروب شد باز خیالت به سرم زد... 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 وقتی اعصابت خرده 

وقتی حال و حوصله نداری 

وقتی برای حال مزخرفت هزارتا دلیل بی سر و ته میاری 

اما ته تهای دلت خوب می دونی چه مرگته 

این چیزا معمولاً وقت غروب پیش میان

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

واقعاً چرا غروبا اینجورین؟؟؟؟

*

من که از پژمردن یک شاخه گل 

از نگاه ساکت یک کودک بیمار 

از فغان یک قناری در قفس 

از غم یک مرد در زنجیر 

حتی قاتلی بر دار 

اشک در چشمان و بغضم در گلوست 

مرگ او را از کجا باور کنم؟؟ 

... 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوست می تونه تو رو پر از لذت و احساس خوب کنه ولی این قدرتم داره که تو یه لحظه همشو ازت بگیره . (رامونا)

*

یه تجربه تلخ




تا حالا شده دلت برای کسی تنگ شه؟؟

تا حالا شده دلت برای شنیدن صدای یکی بتپه؟؟

تا حالا شده اونقدر کلافه و پریشون بشی که فقط حرف زدن با اون یک نفر بتونه نجاتت بده؟؟

تا حالا شده فکر کنی فقط همون یک نفر هست که می تونی با خیال راحت همه حرفها و درد دلهات رو براش بگی

تا حالا شده فکر کنی فقط یک نفر هست که می تونی با خیال راحت ساعتها براش بباری و اون هم دلداریت بده؟؟





حالا اگر یه روز از دستش بدی؟؟

اگر یه روز اونقدر ازت دور شه که باهاش غریبی کنی؟؟

اگر وقتی بهش زنگ می زنی، ببینی هیچ حرفی برای گفتن بهش نداری؟؟

حالا چی؟؟

*

 گله

 

 

آماده ای که تو هم منو ترک کنی؟
یا می خوای بشنوی تا درد منو درک کنی؟ 

 


می خونم تا تو دلم این بار سنگین نمونه
این اشکه منه که باعث رنگین کمونه
این صدای اشک منه به هر گوشه رسید
فعلاً که زندگی گرگه و ما یه خرگوشه سفید
دلم بهم میگه این ناله ها کافی نیست یه ریز
...
 

 

که بیدار بمونم ببینم من چه واژه ای
می تونه بهتر بیان کنه عمق این تراژدی
وقتی کسی راه نمیاد باهام جز سایه من
...

گله دارم ، آره من از خدا گله دارم
که چرا در هر قدمم می خوره گره کارم
دیگه پر شده از ناله ها دله پارم
که چرا خوبیهای دنیا واسم نصفه کارست
وقتی غرق میشم آره زیر سیل کارم
وقتی نمیشه بدست بیارم من دل یارم
وقتی شونه ای ندارم من روش سر بذارم
میگم گله دارم ، گله از این دل زارم


می گی کفر نگو ، تو هم شکر کنش باز
ولی وقتی شب رفته و اینجا صبح شدش باز
و خورشید تابید رو مشکلی که تو دل من بوده
حالا منم و روزگار و یه دوئل مردونه



می گم بکش خودتو بذا یه نفسی بکشی
وقتی داری راه زندگیتو عوضی می کشی
به مشکلاتم می گم من دوباره نمی خوامت
چرا سختی واسه منه ...؟



از شانس بده مائه جاده تنگ میشه ، آره
وقتی دست به طلا هم میزنیم سنگ میشه ، آره
وقتی به آینده ها ندارم حس خاصی
...



پیش دوست و آشنا هم نمی خوام کم بیارم
مجبورم سر و تش رو با یه دروغ هم بیارم



جای اینکه خدا واسه مشکلم پا پیش بذاره
کاری کرده صبح و شب رو سرم آتیش بباره


گله دارم ، آره من از خدا گله دارم
که چرا در هر قدمم می خوره گره کارم
دیگه پر شده از ناله ها دله پارم
که چرا خوبیهای دنیا واسم نصفه کارست
وقتی غرق میشم آره زیر سیل کارم
وقتی نمیشه بدست بیارم من دل یارم
وقتی شونه ای ندارم من روش سر بذارم
میگم گله دارم ، گله از این دل زارم


...

اونها شعار می دادن منو درکم می کنن
ولی وقت سختی دیدم چطور ترکم می کنن
چه دوستهای من ، چه عشق و چه برادرم
...



و واسه مشکلاته به هم ریخته حال روحیم
حالا کجای دنیا فرار کنم ...؟
...



تو رویا بودم که حال خوشم همیشگی است
و حالا می فهمم هیچ مادیاتی همیشه نیست
دنیا کاری کرد که چشم های من هر شب اشکه
ولی نمیبازم ، مگه دنیا از رو نعشم رد شه




گله-بیباک




















وقتی موقع نوشتن بغضت میترکه
میفهمی چه حسی داره ؟؟؟

*

آرمان مریخی و عشق ونوسی



میگه عاشق ماهی سیاه کوچولوئه

بعنوان یکی از قهرمانهای دوران جوانیش ازش یاد می کنه

میگه یکی از نیروهای محرک هم نسلهای من برای مبارزه بود

میگه هنوز هم هربار می خونمش می تونم مصداقهای زیادی از داستانش رو توی زندگی خودم پیدا کنم

میگه ماهی سیاه کوچولو برای رسیدن به آرمانش اولین قدم رو محکم و با قدرت برداشت

که اون هم گذشتن از بزرگترین دلبستگی (مادرش) و وابستگی (برکه محل زندگیش) بود

وقتی ازش حرف می زنه توی صداش بغض و غرور موج میزنه


میگم عاشق شازده کوچولو  و علی کوچیکه هستم

جزو شخصیتهایی هستن که برام تبدیل به اسطوره شدن

کسایی که برای رسیدن به عشقشون از جونشون گذشتن

شازده کوچولو که بخاطر گل سرخش تن به نیش کشنده مار داد

و علی کوچیکه که بخاطر ماهیش خودش رو به آب شور زد


الآن دیگه درک می کنم معنی این جمله و باور رو که میگه

مردها آرمانگرا هستن و زنها عشق گرا


*

رگ سیاتیکم بعد از 1 سال و نیم دوباره عود کرده

معده درد هم دوباره شروع شده

شانس آوردم دارم آنتی بیوتیک می خورم، اگرنه الآن باز صورتم هم پر جوش شده بود

دارم در برابر خوردن آرامبخش مقاومت می کنم

هرکاری می کنم نمی تونم به خودم بقبولونم که توی این سن آرامبخش مصرف کنم


کاش این روزها زودتر بگذره...


اینها هم یه سری حقیقت نه چندان خوشایند

*

گفت حق داری گریه کنی

گفت اصلاً حسابی عزاداری کن 

یه عزاداری ناب

گفت حق داری چون یه عزیز از دست دادی

برام آرامبخش تجویز کرده...