برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی...
دیروز صبح دلم نمی خواست از جام بلند شم
اصلاً دوست نداشتم بیدار شم
دوست داشتم بخوابم و صبح دوشنبه بیدار شم
دوست داشتم اصلاً یکشنبه رو نبینم و مجبور نباشم زندگیش کنم
دوست داشتم یجوری از صفحه تقویمم پاک شه
دلم می خواست تنهای تنها باشم
اولش فکر کردم گوشیم رو خاموش کنم و در خونه رو هم ببندم و زمان رو اینجور برای خودم متوقف کنم تا یکشنبه بیرون از خونه من خودش بگذره و تمام شه
بعد فکر کردم از صبح بلند شم برم lake و آخر وقت برگردم و گوشیم رو هم توی خونه جا بذارم
اما خب
همیشه اینجور فکرها ناکام می مونن
با سین رفتم دکتر و 6:30 بعد از ظهر برگشتم خونه
بعدم با جناب دوست و سین رفتیم شام خوردیم و بعدم رفتیم club که از شانسمون یه قسمتیش persian night شده بود
شب خوبی بود در مجموع
بخصوص که بچه ها بهشون خوش گذشت
اما شام بیرون و رقص و خنده و کادوها همه یک طرف
...
خدایا...