دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*

 

My ChAnCe DaY 

بالاخره بعد از مدتــــــــــــــــــــــــــــی موفق شدم با مطب پروفسور ... تماس بگیرم 

البته نه که امکانش نبودا 

نه  

اولش تنبلیم میامد شماره رو پیدا کنم 

بعد تنبلیم مییامد تماس بگیرم 

بالاخره زنگ زدم و: 

- سلام، مطب پروفسور ...؟ 

- بله! بفرمایید 

- یه وقت می خواستم 

- چهارشنبه (3 هفته دیگه) ساعت 6:15 بعد از ظهر 

- اِم، برای صبح وقت ندارید؟؟؟ 

- نه! دکتر فقط چهارشنبه ها بعد از ظهر هستند 

- OK، ممنون خانم.  

بعدم به همه عالم و آدم گفتم که من موفق شدم وقت بگیرم از مطب پروفسور ... که خب کار اشتباهی هم بود!!! 

خلاصه 3 هفته گذشت و روز موعود فرا رسید 

اولین (و در واقع تنها) مشکل این بود که باید برای چهارشنبه 1 ساعت آخر رو از محل کارم مرخصی می گرفتم که چون قرار بود هفته بعدش هم 2 روز پشت سر هم مرخصی بابت سفر بگیرم، کار بســـــــــــــــــــــــــــــــــــیار سختی بود. 

اما با هر جون کندنی بود بالاخره این 1 ساعت مرخصی رو گرفتم 

ساعت 6 از دفتر آمدم بیرون 

یعنی 15 دقیقه وقت داشتم از سر مطهری برسم روبروی پارک ملت 

من معمولاً نمی تونم تند راه برم (بلد نیستم) هروقت هم این کارو کردم به مشکل برخوردم 

اون شب هم وقتی داشتم با سرعت بِسَمت ماشین می رفتم (آخه هم وقت نداشتم هم کلی ذوق کردم که ماشین به این زودی آمد) چشمتون روز بد نبینه 

زرررررررررررررتی خوردم زمین 

من اصلاً یادم نمیاد توی 5 سال گذشته زمین خورده باشم 

اینم زمین خوردنی بود...... 

از دردش که بگذریم 

زانوی شلوارم از ایـــــــــــــــــــــــــن طرف تا اووووووووووووووووووون طرف جررر خورد اساسی 

همچین تمیز و صـــــــــــــــــــاف که انگار با قیچی بریدی 

حالا من  وسط خیابون 

10 دقیقه وقت دارم 

نه راه پس دارم نه را پیش 

خلاصه مجبور بودم با همون شلوار پاره برم به وقت دکترم برسم 

سوار ماشین شدم و آقا و خانمی که شما باشید 

نشون به اون نشون که اونقدرررررررر ترافیک سنگین بود، اونقدرررررررر ترافیک سنگین بود که ساعت 7:15 رسیدم دم در مطب!!! 

منشی به من آدرس داده بود ولیعصر- برج جم. من که برج جم رو نمی شناختم توی ماشین از همه پرسیدم که فهمیدم نه تنها من، بلکه هیــــــــــــــــــــــچ کس دیگه ای هم برج جم رو نمی شناسه!!!! 

خلاصه پرسون پرسون رفتیم خونه ننه کلثوم... نه نه یعنی مطب پروفسور ... 

رفتم داخل و چون تنبلیم میامد از جیبم آدرس رو در بیارم و نگاه کنم ببینم کدوم طبقه و واحد باید برم!!!! از مسؤل اطلاعات پرسیدم که: 

- ببخشید آقا، مطب پروفسور ... کدوم طبقه است؟ 

- پروفسور ... ؟؟ مطمئینید درست آمدید؟؟ ما اینجا همچین کسی نداریم 

- مگر میشه آقا؟؟؟ من خودم آدرس گرفتم 

- والله نمی شناسم! شاید جدید آمدن اینجا. بذارید بپرسم 

وقتی رفت آدرس خودم رو نگاه کردم دیدم طبقه 4 واحد 3 باید برم 

تا بیام سوار آسانسور شم اون آقاهه آمد بیرون پرسید:  

- پیدا کردید؟؟ 

منم با یه نگاه خیلی بد از سر تا پای بیچاره رو نگاه کردم و با کلی پشت چشم گفتم  

-بـــــلـــــه. طبقه 4 

بعدم یه چشم غره و بعدم آمدم بالا 

همش هم توی آسانسور به این فکر می کردم که هرررررررررررجا که بری افراد بدون تخصص!!!! اونجا مشغول کارن که کار خودشون رو اصلاً بلد نیستن 

بالاخره رسیدم طبقه 4 

هرچی نگاه کردم 

هرچی نگاه کردم 

تابلویی با اسم پروفسور ... ندیدم 

با تردید رفتم سمت در واحد 3 

با خودم گفتم حتماً چون تازه آمدن، هنوز فرصت نکردن تابلو رو عوض کنن!!!!!!!!! 

خلاصه در زدم و در باز شد 

رفتم تو می بینم همه جا تاریکه 

خانم منشی هم داره تند و تند برقها رو روشن می کنه 

بعد انگار که من گوشام درازه 

میگه  

- هرهر، نه که برقا رفته بود!!!!!!!! اینجا تاریکه 

هرچی دور و برم رو نگاه کردم دیدم اصلاً شبیه مطب پوست نیست 

با کلی تردید پرسیدم: 

- ببخشید، اینجا مطب پروفسور ... ؟؟ 

- نه عزیزم! اینجا مطب دکتر ...  

- بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی اینجا مطب پروفسور ... نیست؟؟؟؟؟؟؟ 

- نه نیست 

- اینجا اصلاً مطب پوسته؟؟؟ 

- نه، مطب زنان و زایمان!!!!!!!! 

- معععععععععععععع یعنی چی؟؟؟؟؟؟ من الآن اینجا وقت دارم؟ 

- بله، ایناهاش خانم ...  

- آخه خانم محترم! وقتی من زنگ می زنم می پرسم مطب پروفسور ... چرا میگید بله؟؟؟؟؟؟؟ 

- من؟؟ نه. من همیشه میگم مطب دکتر ...  

- !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! OK ببخشید مزاحم شدم 

خیلی دلم می خواست بایستم اونجا و تا صبح بحث کنما (چون 1 ساعت طول کشیده بود تا برسم اونجا) اما اگر راستش رو بخواید بشدت ترسیدم 

یعنی یجوورایی فرار رو بر قرار ترجیح دادم 

 توی آسانسور هم همش خدا خدا می کردم وقتی می رسم توی لابی اون آقای مسؤل اطلاعات نباشه 

وقتی رسیدم دیدم نیست و فوری سرم رو انداختم پایین و آمدم بیرون

بعدم تا از اونجا رسیدم سر مطهری ساعت شده بود 8!!! 

یعنی اگر مثل بچه آدم مینشستم سر کارم،  

ساعت 7 مثل خانمها میامدم بیرون و میرفتم خونمون 

اینطوری اولاً منت اون 1 ساعت مرخصی رو سرم نمی موند 

بعدم شلوارم پاره نمیشد 

بعدم 2 ساعت تمام توی ترافیک بیخود ولیعصر گیر نمی کردم 

بعدم 1 ساعت دیر نمیرسیدم خونه 

تازه اونقدر بابت اون شب اعصابم بهم ریخته و داغون بود 

که فردا صبحش زدم لیوان سرامیکی نازنینم رو شکستم 

اونم لیوان پر از چایی شیرین!!!!!!!!!!!!!!  

داغ لیوان عزیزم از 1 طرف 

مصیبت تمیز کردن این گند کاریَم 1 طرف 

 

بعد از اون یه چند روزی فکر دکتر رفتن رو از سرم برای همیشه بیرون کردما 

اما نمی دونم چرا 1 هفته بعد باز افتادم دنبالش 

اینبار که بالاخره به شماره درست زنگ زدم منشی گفت 

- 5-1 اسفند تشریف بیارید حضوری وقت بگیرید برای اونور سال!! 

منم کلاً از خیرش گذشتم 

 

این بود بدشانسی ترین روز من 

دست کم توی این 6-5 سال گذشته 

 

goodluck 

*pegi 

 

 

میگم راستی 

فردا (یکشنبه 25 اسفند) توی این آدرس یه بازارچه خیریه برقراره که تمام منافعش صرف بچه های بیمار یا بچه های کانون (اصلاح و تربیت) میشه 

بانی این بازارچه هم جمعیت دانشجویی-دانش آموزی "امام علی" هست 

اگر دوست داشتید سر بزنید 

شهرک غرب- ایران زمین- کانون فرهنگی قدس. ساعت 12 تا 4 بعد از ظهر 

اینم آدرس سایت جمعیت امام علی: 

http://the1stbigbrother.com/