دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*


ببینم!

همه از امتحان متنفرن یا فقط من اینجوریم؟؟ 


*


یه وسوسه عجیب و غریب چند وقته ذهنم رو قلقلک میده

مدتیه دارم به "خانه داری" فکر می کنم!

بنظرم گزینه خوبی میاد...


*


زندگی این روزها یجورای خاصی می گذره

انگار دارم بزرگ شدن رو احساس می کنم

تازه دارم می فهمم زندگی چیه

تازه راه لذت بردن ازش رو یاد گرفتم

یه حسرت تلخی همیشه باهام هست، اون هم اینکه از نوجوانی و سالهای اول جوانی نتونستم و نشد که بهترین استفاده رو ببرم

اما از این روزها راضیم

همیشه همه چیز نباید بی عیب و عالی باشه، الآن هم نیست

اما در کل این روزها رو همیشه جزو روزهای خوب و آروم زندگی بیاد خواهم داشت 


*


دلم برای این صفحه خیلی تنگ شده

یه زمانی خیلی راحت فکرهام رو اینجا می نوشتم

دوست داشتم نوشتن رو

هنوز هم دوست دارم

اما دیگه کمتر چیزی بنظرم جالب میاد برای اینجا نوشتن

دوست دارم بنویسم

اهل نوشتن متن های ادبی نیستم

اما دوست دارم اتفاقهای روزانه رو بنویسم

هیچوقت نتونستم خاطره نویسی کنم

بجز یه دوره کوتاه چند ماهه

اون رو هم با یه خط اختراعی خودم و سارا نوشتمش و الآن خوندنش برام خیـــــــلی سخته!

بهرحال

می خوام از نو شروع کنم 


*


ای

هستیم

خوب؟ بد؟ خوشحال؟ ناراحت؟

هستیم

هنوزم سر پاییم با وجود همه حماقتها و بی برنامگی ها و بیخیالیها و نفهمی هاشون

هنوز هستیم

هنوز هم با همه وجود زندگی می کنیم

هنوز هم از با هم بودن لذت می بریم

هنوزم شادیم

کی تمام میشه؟

زود

زودِ زودِ زود

سال نو هم مبارک 

*



این چند شب مدام کابوس می بینم

یه کابوس 2 ساله

میگن خواب زن چپه

خواب زن چپه

خواب زن چپه

خواب زن چپه

خواب زن چپه

خواب زن چپه

خواب زن چپه

خواب زن چپه

خواب زن چپه

...



*



یعنی نمی دونی بعد از اینهمه وقت

که درمورد احساست نمی تونی بهم دروغ بگی؟

یعنی نمی دونی؟



*



میگن

خدا گر ز حکمت ببندد دری

ز رحمت گشاید در دیگری


خدایا،

الآن که همه درها بسته بنظر میان برنامه چیه؟



*


دارم روزهام رو به بدترین شکل ممکن می گذرونم

بهتر بگم، دارم هدرشون میدم

خالی از انگیزه

با کلی برنامه

و هیچی زمان

خسته ام؟

بلاتکلیفم؟

بیحوصله ام؟

همه اینها هست و نمی دونم چمه باز

از این روزهای لعنتی بدم میاد

حتی نمی دونم چی می تونه بهترم کنه

احتیاج دارم یه دست بیاد و شونه هام رو بگیره و محکم تکونم بده

بلکه این رخوت و بیحالی ازم دور شه

دوست دارم چشمهام رو ببندم و باز کنم و ببینم 1سال گذشته

از این روزها بدم میاد...


*



بعد از اینکه 2 روز وقت گذاشتم و فیلم رو دانلود کردم

تازه فهمیدم فیلمش دوبله به زبان آلمانیه! 


سایت اجازه دسترسی به فایلها بیش از یکبار در روز رو نمی داد

*



من مطمئنم

یا وسایلم ایراد دارن یا استعدادم!!




*



هر روز صبح سر صبحانه، وقتی به آخرای چاییم می رسم به خودم میگم کاش دوتا چایی دم کرده بودم

هیچ چیز به اندازه ی چایی شیرین صبحانه بهم آرامش نمیده

بخصوص اگر چای هل و دارچین باشه که دیگه محشره...



*



حالم بهم می خوره از بعضی ایرانیهای اینجا که توی چشمت زل می زنن و (حتی اگر بشناسنت) پشت چشم نازک می کنن و سرشونو می ندازن زیر و از کنارت رد میشن انگار مثلاً ندیدنت

که چی مثلاً؟؟ با کلاسی؟؟ تریپت به ایرانیها نمی خوره؟؟ با ایرانی حال نمی کنی؟؟ فقط با خارجی می گردی؟؟

بروووو عمو جون

هرکی ندونه خیال می کنه جد اندر جد اروپایی هستن که اینقدر فیس و افاده دارن

تو دهن باز کنی میشه فهمید از کدوم دهکوره پاشدی آمدی (هرچند این اطوارهای مسخره ات با همین دهن بسته هم لو میده کی هستی و از کجا آمدی)

اگر همچین آدمهایی بخوان جلوی روی من دم از فرهنگ و تمدن کهن ایرانی بزنن، با کمال میل می کوبم توی دهنشون تا دست کم اسم "فرهنگ ایرانی و آریایی" رو به گند نکشن!



*



برای ما

اینکه 4 روز با هم حرف نزنیم 

خیلیه!

خیلی...



*



اصلاً انگار دلتنگی با دوستی و دوست داشتن ما عجین شده

دیروز حساب کردم دیدم 9-8 ماه از این دوستی به دلتنگی گذشت...



*



دوست دارم شروع کنم و باز هم اینجا بنویسم...



*




من نمی دونم این حافظه لعنتی چشه؟

البته بگمااا

خیلی هم تقصیر حافظه نیست

مشکل جای دیگه است

که من هی هربار میرم تهران می بینم موهام عاااااالی می مونن

هی میرم کوتاه می کنم

بعد هی یاد نمی گیرم که بابام جان! وقتی تهران گرم و آفتاب و خرپزون و خشک و کلاً تابستونه

توی بنگلور فصل بارونه و هوای لعنتی خیسه (یعنی دیگه کار از مرطوب و شرجی گذشته)

همین میشه که هی من صبح کلی وقت تلف می کنم مو سشوار می کشم

هی تا پامو می ذارم بیرون لاخ لاخ موهام فر می خوره میره بالا

بعد یجور تابلوهااااا

فقط هم وقتی میشه تحملش کرد که یه هفته موهام رو نشسته باشم و چرب باشن و دیگه وز نکنن

اون موقع میشه تحملشون کرد

حالا این خط

این نشون

باز من سال دیگه همین موقع ها میام ایران و موهام رو کوتاه می کنم و باز برمی گردم و نمی دونم چه غلطی باهاشون بکنم


اصلاً به من بگو خر*!




















* تکیه کلام مادر کلاریس بود توی چراغها را من خاموش می کنم

*

همیشه کم میارمت...

*



می دونی

وقتی حتی توی اوج عصبانیت هم دوستش داری

می تونی بی هیچ شکی اسم احساست رو عشق بذاری

گیرم توی همون لحظه نتونی ابرازش کنی

حسّ درونیت کافیه



































تمام شب داشتم به رفتن از اینجا فکر می کردم!

*

یک ایمیل دریافتی:


یه سال دیگه هم گذشت و نوروز داره تموم میشه. تعداد ایمیل هایی که میگیریم کمتر شده این روزا ولی کماکان ایمیل های آموزشی که دوستان میفرستن سرازیره...به لطف این ایمیل ها زندگی من دیگه مثل سابق نیست. حقیقتش تغییراتی در اثر این ایمیل ها در من ایجاد شده که حس عجیبی راجع بهش دارم.

مثلا" هنوز هم برام پیغام میاد که جلوی زیر آب رفتن پاسارگاد رو هرجوری که میتونم بگیرم!...گاهی با خواهش و درخواست امضا طومار و گاهی هم با فحش و فضیحت بهم میگن که خیلی خری که مقبره یکی از اجداد بزرگوارت به خاطر افتتاح سد توسط دولت مهرورز داره داغون میشه و تو نشستی تو خونه ات. به بی غیرتی متهم هستم.

دیگه یه لقمه راحت تو رستوران از گلوم پایین نمیره، چون دوستان عکس هرچی جونور و کثافاتی که توی بشقابهای نیمه خورده و سوپ ها و رستوران ها پیدا شده رو، برام فرستادن و تمام ماشین های حمل گوشت رو به طریق ایکس ری در حال حمل گربه های بی صاحاب پوست کنده و یخ زده میبینم.

هرچی مایعات دستشویی میخرم به سرعت برق و باد تموم میشه چون نسبت کثافت های روی کیبرد و دستگیره در تاکسی و اسکناس و بند کفش و پاکت سیگار و قوطی کنسرو رو به سنگ توالت برام محاسبه شده و تا دقت 3 رقم اعشار فرستاده شده و همگی چندین برابر لیسیدن کف توالت ، ضرر داشته!

دیگه یه قرون پول تو بانک ندارم چون مجتبی کوچولو توی استان ایلام تقریبا" 300 بار کلیه هاش از کار افتادن و باید عمل میشده و پدرش 35 بار از روی نردبون افتاده و 4 تا دنده شیکسته داره و بیکاره و خواهرش هم در اثر آتش سوزی چراغ نفتی 46 بار پیوند پوست لازم داشته. 

البته هنوز امیدوارم که توی برنامه ای که یکی از ایمیل ها میگفت واقعیت بدون ردخوره، با فرستادن ایمیل به 2500 نفر از دوستام مبلغی معادل 273 657 دلار درآمد مفت و مسلم نصیبم بشه و این غیر از اون درخواستهای اقامت در کشورهای انگلیس و امریکا و استرالیا است که از دفتر حفاظت منافعشون در آفریقای جنوبی و گامبیا برام رسیده. 

دیگه تمام حرفای پائولو کویلو و مارکز و دکترشریعتی و چارلی چاپلین و دکتر حسابی و گابریل باتیستوتا رو راجع به زیبایی زندگی و خوب بودن حوله گرم و زیبایی چشمای دختر بچه ها حفظم . همیشه در حالی که از دود و کثافت تهران دارم خفه میشم و یه خرس باتوم بدست با شلوار شیش جیب دنبالم میدوه ، به اون پیرمرد کور بیچاره ای که زیبایی بهار رو نمیدید فکر میکنم و احساس میکنم من خیلی از اون خوشبخت ترم!

دیگه نمیتونم با خیال راحت از سوپر مارکت خرید کنم چون نصف مارک های مواد غذایی، بیشتر سودشون عاید شرکت هایی میشه که روی نقشه های نصب شده در دفاترشون به جای خلیج فارس نوشته خلیج عربی.

به لطف دوستان من دیگه نمیتون نوشیدنی های گازدار بخورم چون نصف بیشترشون جرم های توالت رو به سه شماره تو خودشون حل میکنن. پفک که به هیچ عنوان، چون موقع آتیش گرفتن ازش دود سفید عجیبی متصاعد میشه و همچنین هیچ آبی که تو بطری یخچال باشه را نمیتونم بنوشم چون هفت جور سرطان مختلف میاره، در عین حال از مایکرویو هم برای گرم کردن غذا نمیتونم استفاده کنم چون گلدونی که با آب یکبار گرم شده در مایکروویو آب داده شده بود، 3 روزه ورچلوسید! و از همه بدتر امواج موبایله که اگه بیست تاش با هم رو موقع زنگ زدن، جمع کنی یه تخم شتر مرغ رو 30 ثانیه ای میپزه دیگه من که جای خود داره!

با آگاهی که در اثر این ایمیل ها پیدا کردم،دیگه تمام مدتی که سوار اتومبیلم هستم مراقب اطرافم ،که مبادا یه روانی با یه تفنگ آب پاش که توش اسید سولفوریک ریخته بیاد سراغم! 

دیگه نمیتونم به شماره هایی که نمیشناسم و روی صفحه موبایلم ظاهر میشه جواب بدم چون ممکنه در اثر مکالمه با اونا بعدا" برام قبضی بیاد که میگه من 2 ماه تموم با جاماییکا و اوگاندا حرف زدم. 

دیگه نمیتونم به راحتی با عابر بانک کار کنم چون اگه شماره کارت رو اشتباه وارد کنم ، کلانتری منطقه اتوماتیک خبر میشه و کارت از طریق سیستم ردیاب الکترونیکی قفل میشه. 

در اثر اطلاعات ارزشمند ایمیل ها ،بنزین زدن برام کابوس شده چون فهمیدم اگه هر دفعه یه پروسه خاص رو برای گذاشتن و برداشتن کارت سوخت طی نکنم از سهمیه ام چندین لیتر کم میشه.

مسواکم رو توی پذیرایی نگه میدارم چون استفاده از سیفون باعث میشه ذرات ریز مدفوع تا 6 متر در اطراف پراکنده شن.

به خاطر نصیحت عالمانه ایمیل ها که بر مبنای تحقیقات یک دانشمند آلمانی که در پرو تحقیق میکرده ارسال شده بود، 5 هفته تمام سعی کردم از عصاره آبلیمو و سیر و گشنیز که سه روز در آفتاب و سه روز در سایه مونده بود به جای نهار و شام استفاده کنم تا پوستم شفاف شه و تمام سوراخای بدنم باز شه، اما این فقط باعث شد تا عمر دارم دیگه چیزی که بو و مزه این سه تا رو بده، نخورم!

دیگه به هیچ عنوان در هیچ دریایی شنا نمیکنم چون حجم مدفوع و ادرار نهنگ ها و کوسه ها در هر نوبت کارکرد مزاج ،برام ارسال شده! 

راستش اگه خوندن این نوشته رو به 235 تا از دوستاتون توصیه نکنید تا فردا ساعت 5 بعد از ظهر یه کوهان پشمالو در میارین که فقط با عمل جراحی قابل برداشتن خواهد بود....دیگه خود دانید